احسان الفت

شعر به زبان شغنانی

شیرین اواز

چـســېـت یکـبـار څـرهـنگ شـیـریـن اواز یه

 نـِــژار ځـېـم ات ســفــېـد بــیـڅ ات دراز یـه

چسېـت یکـبـار څـرهــنـگ از پـهـرنک اند تا-

پـے کهـل ېڅ خـالے خهـږه ات خالـے ناز یه

قــبــول ســٲو اُم، قـبــول وم نـازنــیـن ارد

 عجــب خهــږ ات بـشـهــنـد ات دلـنـــواز یـه

مــؤ زرقــه تــر ښِچـیفـت از دسـتے وم قهر

 نـه فــهــم اُم چــیـز اڤــېن دس بــــد مجــاز یه

یــے بـار شـیــریـن دے اس قــنــد ات عـسـل یـه

 یــے بار ڤــا څـیــښـے زار هــر رهـنگ پـیـاز یه

څه‌ وخت سوٰد ڎید خـ‍ـڎای ‌تـوفیق وم ارد ات

 به صـد نــاز ات نـــزاکــت یــاڎد پـے گـاز یه

څه وخت سوٰد ار مؤ یهج پتئود خؤ یه‌ خهږ

 بـیـوٰن کښت بعد خـؤ گهپـېن ات خـؤ راز یه

خـؤ شـیـریـن ارد ته الفـت دس دعـا کـښـت

 خـــــــــــڎایا!!!! ڤِــد هـمــېـښـه سـر فراز یه

۱۲ فبروری ۲۰۱۹

غزل بانو

تـرا هـر شــب درونِ حضـرتِ مهـتـاب مـی بینم

 چنان غـرقـم… نمیدانم…. گمانـم خـواب مـی بـینم

 تـو از سـر تـا بـه پا عطری و رنگینی، عـزیـزِ من!

تــرا مانــنـدِ گل هــای تــر و شـاداب مـی بـیـنم

بـه هـنگـامِ عبـادت قــبـله ام روی تـــو مــی گـــردد

 و ابـــرو هــای زیـبــای تــرا محــراب می بـیـنم

تویی انگیزه ی شعر و غـزل در مـن، غـزل بـانـو!

تـرا همچون غـزل هـای خـوش و نـایاب مـی بینم

پریشان می شـوم، چون بید لرزان می شوم، آن گه –

که مـو هـای قشنگت را ســراپـا تاب* مـی بینم

تو گرم هستی و من سردم، تو خورشیدی و من برفم

 که خـواهم شـد سراپـا، از نگاهـت آب…، می بینم

چنان می گریم از هجـرت، که در بـیـنِ دو چشمانم

 به جای خـواب و بینایی، فقط خوناب می بینم

منِ دل خسته هر باری که دل تنگِ تو می گردم

״همان عکسی״ که دادی و نمـودم قـاب، می بینم

پ.ن: * تاب (پیچ و تاب)

۱۳ فبروری ۲۰۱۹

غزل

به خنده خنـده گذشت از کنارِ مـن رد شد

 گناهِ بختِ بـدم بود، هـر چه شد، بـد شد

 به خنـده خنـده گذشت از کنار من تا او –

درونِ سینه ی صد پاره درد بی حـد شد

دلیلِ ایـن که چرا رفـت!؟ کس نمـی فهمد

 تـمـامِ شـهر از ایـن واقـعـه مُــرَدَد شد

قرار و تاب و خـوشی یکسره فـراری شـد

 و فیصدیی غـم و درد و غصه ها صد شد

همیشه در طلبش کوچه کوچه می گشتم

 تمام عمرِ من آه!، صَرفِ رفـت و آمد شد

کسی بـرایِ مـنِ زار و نـا تـوان گوید

 که یارِ رفته ی من با که در کجـا گد شد!؟

عـزیزِ جـانِ مـنِ خسته گـم شـده، لیکن –

غمش ازین دلِ غمدیده گم نه خواهد شد

۷ فبروری ۲۰۱۹

دامِ درد

در دامِ درد و غلغله و غم نشسته بود

 با قلبِ زار و دیده ی پُر نَم نشسته بود

 فارغ شد از تمامِ خـوشی هایِ زنده گی

 در زیـرِ بـارِ غصه ی عـالـم نشسته بـود

در پیشِ پایِ خالق و معبودِ انس و جان

 شب تا سحر شکسته و سـرخَم نشسته بود

امـا بـه آرزویِ دلِ خــود نـمــی رسـیـد

 مانندِ «مـرده دار*» به مـاتم نـشسته بود

دیگر حسی نـداشت به مانندِ سنگ و چوب

 آن گه که در دلش حسِ مبهم نشسته بود

فهمیده بود اگر چه به یارش نمی رسد

 باز هم به فکر و خاطرش هردم نشسته بود

غم بر سرِ غم آمد و با این غمِ بزرگ

 بیزار شد از عالم و آدم، نشسته بـود…

با آن که هیچ امید بـرایش نمانده بود

 در انـتـظارِ «حضرتِ مریم» نشسته بود

پ.ن: * سوگدار، عزا دار

۲۷ جنوری ۲۰۱۹

غزل

تـا تـو مـی آیـی کـنارم، خـوب و عــالی مـی شـوم

 مست مـی گـردم ســراپـا، لاابــالی مـــی شــوم

 تــا تــو می آیی کنارم نـازنـیـن! پَر مـی کشم

 بــا تـــو مــن در آسـمانِ لایـــزالی مـی شــوم

آن قـدر زیبـا و قند و نازنـیـن هستی که مـن –

شعر و آهنگ خوانده در وصفت، قوالی* می شوم

گر تو از الطافِ خـود باری به سـویم پا نهی

 مـن بـه زیـرِ پایِ تـو مانـندِ قـالی* می شـوم

گر به سویِ من نیایی ای سیاه مو!، بی تو مـن –

دربدر در شهر ها همچون «جلالی*» می شوم

بی تـو من لبریزِ درد و غصه و اندوه ، مگر –

با تو من از درد و سوز و غصه خالی می شوم

نـازنـیـنم ! بـهـتـریـنـم ! بــا پـدر جـانــت بگــو

 گر بخواهد، «خانه داماد»هر چه سالی…می شوم

ور نــه آخـر رفـتـه رفـتـه از غـمــت لیـلای مـن! –

مثل مجنون، «کوچه گـردِ» این حوالی می شـوم

خـوب میفـهـمـم که بی تـو رفـته رفـته، عاقبت

 ذره ذره خــاک، در دسـتِ کـلالی* مـی شــوم

پ. ن :

 * (قوالی) مطرب، آواز خوان

* (قالی) قالین

* (جلالی) دلداده و عاشق «سیاه مو»

*) کلالی) کوزه گر

۱۰ جنوری ۲۰۱۹

بعدِ تو…

دل شد اسیرِ غلـغـله و درد بعـدِ تــو

 شرق و شمال…، شد همه جا سرد بعدِ تو

 رفتی و خاطراتِ تو با درد و آه مرا –

در لای دامـنـش خفـه پ‍ـرورد بعدِ تـو

رفتی و این طبیعتِ سرسبز و دل پسند

 خشکید و آه! شد همه جا زرد بعـدِ تو

دنیای بـی وفـای پـدر لعنـتِ کـثیف –

اندوه و غصه بر ســرم آورد بعدِ تو

رفتی و راحتی همه با رفتنِ تــو رفت

 لبـری‍ـزِ درد شـد دل هر فرد بـعدِ تـو

آن کس که جزء کنار‍ِ تو جایی دگر نبود

 شد در بدر به هر در و، ول کرد بعدِ تو –

هم خویش و خواب و خانه و کاشانه را و شد –

در کوچه هـای شِهرِ تو ، ولگرد بعدِ تو

غم بر سرِ غم آمد و از درد و غصه شد –

آهنگ و شعر ، پیشه ی یک مرد بعدِ تو

اول جنوری ۲۰۱۹

دلتنگم…

کجایی تو؟ کجایـی تــو؟ کـه مـن ای یـار! دلتنگم

 تـو از مـن دورِ دور هسـتی، و مـن بسـیار دلتنگم

 تو از شب تا سحر در خواب‌، آرامی و خوشحالی

 و مـن شـب تـا سحـر با دیـده ی بـیـدار، دلـتـنگم

تـو آن معشوقه یی زیـبا و بــی پـروا و دل شادی

 و مـن آن عاشـقِ دل خـستـه و نــا چـار، دلـتـنگم

تویـی معشوق، تـویـی لیلا، تـویی بی درد، امـــا-

مـنم عاشـق، ‌منـم مجـنون، مـنم بـیـمار، دلـتـنگم

چـرا تــو هـر دم و هر لحظه و هـر بار دلسنگی؟

 چـرا مـن هـر دم و هر لحظه و هــر بار دلتنگم؟

چـنان غــمــدیـــده و رنــجــیــده و آزرده و زارم

 کـزیـن بـاغ و بهـار و گلـشـن و گـلـزار دلـتـنگم

دلم از روزگار، از نامـرادی، از همه سیر است

 کـشانــیـدم، کـشـانــیـدم، بــه پــای دار‌،‌ دلـتـنـگم

دلم تنگ است و دلتنـگم،‌ دلم تنگ است و دلتنگم

 دلـم تـنگ اسـت و دلـتـنگم، کنـم تکـرار، دلتـنگم

ز دلـتـنـگی مـگـو بهـرِ خـــدا ای الفـتِ دلـتـنگ!

که مـن دلـتـنـگـم و دلـتـنـگـم و بـسـیـار دلـتـنـگم

۲۷ دسمبر ۲۰۱۸

خُږنۈنے غزل

بـے تــــؤ یُـــم خسـته تــریــن آدمــے مَــم دنــیا وز

 بے تــؤ یُـم خـالـے غـم ات ســـوزښ اتــه سودا وز

 تؤ-ت همېښه مـؤ دل اند ات مـؤ خیال ات مـؤ‌ زِڤ اند

 دوٰنـد اڤـېـن یــاڎ ته کِن اُم اس تـؤ اه گل فُـک جا وز

تؤند تـؤ فکـر ات تـؤ‌ خیال ات هــوس انـد خیلے اما

 مسـت اتــه ڎِېــون اتــه عـــاشـــق پــاک تــنـها وز

مَـم جهۈن تے اُم تـؤ فقط ژیـوج، تـؤ څېمېن تـے قَـسم

 نه کـِـن اُم جـزے  تــؤ هـــوس تــر دگـه یـېـن اصلا وز

تؤ-ت مـؤ عشـق ات مـؤ اُمېڎ ات مـؤ نوښته، دے اڤېن

 ښـهـب اتـه مېݑ طِـلـهـب اُم تــه تــــؤ از مــولا وز

خیلے وخت سوڎج بِنئسچ اُم تؤ، مؤ زرقه چِے ښچیفت

 که جـه سٲو اُم کــؤ شـچ ات از تـؤ کِـن اُم پـېـڎا وز

لـپ جِـوٰن اُم ڤُــد اته دهـڎ تـؤ غمـېن ېـن مؤ چؤ پیر

 نِست اُمېـڎ اچگـه مــؤ زارڎ انـد، چـے مِید اُم ښا وز

کـؤ تـؤ یکبار سـه وم ارد لـوٰ خـؤ گهپ اے الفـت!

یــه دوبــاره اگــه نــی ڎهـــم تــه خـؤ ار دریـا وز

۲۲ دسمبر ۲۰۱۸

یادِ آن روز بخیر…

یادِ آن روز بخـیر بـاد! که باهـم بـودیـم

 فارغ از دغـدغـه و غصه ی عالم بـودیم

 یادِ آن روزِ خوش و سعد بخیر باد! که ما-

مست از بویِ خوشِ «حضرتِ مریم» بودیم

کاش! تـا آخرِ عمر، پهلویِ هم می بودیم

 کاش! دور از همه این دغدغه و غم بودیم

کاش! «دوریِ» پـدر لعـنتِ سگ هیـچ نبـود

 تا من و تو خوش و با دیده ی بی نم بودیم

تا تو رفتی من و تو هر دو ز پا افتادیم

 به گمانم که تب و تاب و تنِ هم بودیم

به مرادِ دلِ خویشتن نه رسیدیم، افسوس!

روز و شب گرچه به پا های خدا خَم بودیم

من و تو جان و تنِ هـم دگریم، می فهمی!؟

 تو بدونِ من و من بی تو، بدان کمبودیم

روز و شب گر چه گـذر می کند، از یاد نبر!

یادِ آن روز بخـیر بـاد! که باهـم بـودیـم

۱۷ دسمبر ۲۰۱۸

غزل

خسته ام، خسته ترین آدمِ دنـیا، شیرین!

تو مگر بی خــبری از مـنِ شیـدا، شیرین!

 «روزِ اول» که نگـاهــم به نگاهــت افتاد –

من شدم ماهی گک خسته، تو دریا، شیرین!

״دوستت دارم و ترکت نـتـوانم چه کنم؟״

تــو بگو بهـر خدا مـن چه کنـم یا شیرین!؟

بی منِ خسته نــرو، جـان و تـنـم قربانت!

یا که رفتی بــبرم با خودت هرجا، شیرین!

سخنم ، حرفِ دلم، دین و خــدایم، جانم

 نفسم… آه! همه چـیزم شده تنها شیرین!

به خداوندِ تو سوگند! ، هزاران سوگند!

در دلم نیست بغـیـر از تــو تمنا، شیرین!

از تو من نگذرم، آخر تو امیدی، عشقی!

می خورم باز قسم، باز به مولا، شیرین!

می نشینم سر سجاده و می گویم « کن-

قسمتِ الفتِ بیچاره ،خدایااااااا!، شیرین

۱۶ دسمبر ۲۰۱۹

در سینه غمی چـو «کـوه بابا» دارم

 اشکی به دو دیـده مثـلِ دریا دارم

دل تنگم و دل تنگم و دل تنگم، آه!

بـا آن که دلـی به سانِ صحرا دارم

 ۲۸ نومبر ۲۰۱۸

مرو لطفاً…

کجا شیرین ؟ بدونِ من مرو لطفاً

 بــیا شی‍ـرین ! بدونِ من مرو لطفاً

 مده دردم، مکن ترکم، مشو از من –

جـدا، شیرین!، بـدونِ مـن مــرو لطفاً

به قرآن و به الله می دهم سوگند –

تــرا شیـریـن! ، بـدونِ من مرو لطفاً

شوم خاکت!، مرو لطفاً!، مکن محشر –

به پــا، شیـرین! بــدونِ مـن مـرو لطفاً

به هندوکش شدم بالا و می کردم –

صــدا، شیرین! بـدونِ من مـرو لطفاً!

گهی مریم ، گهی نرگس و گه گاهی –

خـــدا ، شیرین… بدون من مرو لطفاً

دو دستم رو به بالا است و می گویم –

دعـــا، شیریـن! بـدونِ مـن مـرو لطفاً

مــرا تنها رها کردی، خودت رفتی –

چــرا شیرین! … بـدونِ من مرو لطفاً

بــرای ایـن که بـاز آیی، نمودم ) اِل –

تجــا ) شیرین! ، بدونِ من مـرو لطفاً

مرو لطفاً! ، وگر نـه مـی شـود الفت –

فـــدا شیریـن،… بدونِ من مـرو لطفاً

۱۶ نومبر ۲۰۱۸

مرا با خود ببر شیرین!

اسیرِ پنجه ی دردم، مرا با خود ببر شیرین!

در این جا خسته و سردم، مرا با خود ببر شیرین!

 نمی دانی بهــارِ من! مــن این جــا در نبودِ تـو-

به سانِ غنچه ی زردم، مـرا با خــود بـبر شیرین!

به شهرِ درد و تنهایی، به شهر بی کسی و غم

 نمی خواهم که برگردم، مـرا با خـود ببر شیرین!

تحمل رفت و شادی رفت و حتا قـٌوت و تابم

 دگـر طاقـت نیـاوردم، مــرا بـا خـود بـبر شیرین!

به زیـرِ پایت افـتادم، به پایـت بـوسه می دادم

 و هـی فـریاد می کردم، مـرا با خـود بـبر شیرین!

غلامـت، پاسبانـت، عاشقت، دیـوانه ات هستم

 نه اوباشـم، نه ولگردم، مـرا با خـود بـبر شیرین!

مرا با خـود بـبر شیرین! ، مـرا با خـود بـبر شیرین!

چنین می گویم آه! هردم، مرا با خود ببر شیرین!

فغانِ الفـتِ غمگین، شـنـو یک دم بـه گوشِ دل

 تنهایم، طاقه ام، فـردم، مـرا با خـود بـبر شیرین!

۱۴ نومبر ۲۰۱۸

تو را من دوست می دارم

تو را من دوست می دارم ولی هر بار لازم نیست-

که گویم دوستت دارم… نخیر این کار لازم نیست

 نمی فهمی ، نمی خــواهی بفهـمی عاشـقت هستم

 نمـی فهمی اگر صد بــار کنم تکــرار… لازم نـیست

تو را من دوست می دارم، تو را مانند یک معبود –

پرستش می کنم از جــان و دل، انکار لازم نیست

منم دیوانه و عاشق، چــو حافظ فـاش می گویم

 مــرا از عشـق و مستی اصلاً استغفار لازم نیست

فقط یک تــارِ مــویِ تــو خلاصـم مــی کند آخر

 طـنـابِ دار و چـــوبِ دار… اصــلاً دار لازم نیست

بـرای قتلِ من یـک خنـده ات کافیست ، شیرینم !

سلاح و مـوشک و بـاروت و حکمتیار لازم نیست

گـل و بــاغ و بـهـار و گلـشـن و گلــزار مــالِ تــو

 من عـادت کــرده با خارم ، مـرا گلــزار لازم نیست

بـرو ای الفتِ غمگین ! بــرو رَخـتِ سـفـر بــر بـنـد

 کزین پس بودنت در این ده و این شار لازم نیست

۵ نومبر ۲۰۱۸

*****

هر آن چیزی که می خواهم به دستِ من نمی آید

هزاران لعنت و نفرین به طالع و بـه تقدیرم!

۲ نومبر ۲۰۱۸

فرمانده رفت…!!!

فـرمـانـده رفـت و لشـکرِ او بی پـناه مـاند

 سنگـر سفـید گـشت و بـدونِ سپـاه مـانـد

 فـرمانده رفت و خـاک شد ای وای حسرتا

 در سیـنـه درد و غصـه و اندوه و آه مـانـد

پشتـون و تُـرک و تاجـک و حـتا هـزاره ها

 غمگین شدند و جامه ی ایشان سیاه ماند

در سوگ او فقط زن و مــردِ وطن کـه نه-

در سوگ او ستاره و خورشید و ماه مـاند

فـرمـانده خــواست اجنبـیان را یکی یکی

 زیــر و زبــر کـند، که نـشد، نیمه راه مانـد

خــورشـیدِ قــنـدهــار غــروبـیــد ناگـهان…

در زیـرِ خاک رفت و تـفنگش به جاه مانـد

تاریخِ هفـتِ بیست و ششِ سال شمس را

 تـاریــخِ تلــخِ حـــادثـــه پــرور گـواه مـانـد

ژنــرال ، قهـرمـان ، و داکــتـر و انـجـیـنـر…

افـسوس دانـه هـا همـه رفـتـند و کاه مانـد

״فــرمــانده״ تـا نـوشـته نمـودم، ز خـامه ام

 اشکی چکید وگفت که چیزی مخـواه، ماند

فـرمانده شــد شـهـیـد و بــدونِ گـناه رفـت

״الفـت״ مگـر بـــه شهـرِ خـطا و گـناه مــانـد

۲۰ اکتوبر ۲۰۱۸

*****

دور از تو که می شوم دلم می گرید

دل چیست که شهر و منزلم می گرید

دور از تو که می شوم عزیزِ دل من!

این جسم ضعیف و بسملم می گرید

۱۷ اکتوبر ۲۰۱۸

*****

در یـادِ تـو مـن نـشسته و جـار زنم

مـویـم کَنـَم و سـرم بـه دیـوار زنـم

شیرین! به خـــدا اگر نیـایی پـیشم

خود را سـرِ چوکِ شهرِ تان، دار زنم

 ۷ اکتوبر ۲۰۱۸

شیرین است

ماه مـن! رویِ تو دیدن چقدر شیرین است

قصه هــایِ تــو شنیدن چقـدر شیرین است

کومه ات سیبِ بدخشان و از آن کومه سرخ

 چقدر… وای…. گزیدن چقــدر شیرین است

طعمِ لب های انار گونه و انگـور سانت

 وه در هنگامِ چشیدن چـقدر شیرین است!

سجده ات می کنم و شاد از این اعمالم

 هی!!! به پایِ تو خمیدن چقدر شیرین است

اشکِ هجـران بـه امیدی کـه وصالی دارد

 روز و شب هی چکیدن چقدر شیرین است

هر قـــدر درد برایـــم بــده‍ــی خرسندم

 بارِ دردِ تــو کشیدن چقدر شیرین است

نیستی جـایِ منِ غمـزده آه! تا فـهمی

 از قفایِ تو دویدن چقــدر شیرین است

نه فقط الفتِ دل خسته که حافظ هم گفت

 به وصالِ تو رسیدن چقدر شیرین است

۲ اکتوبر ۲۰۱۸

چایِ تلخ

 با چـــایِ تلـــخ و غـصه ی شــیریــن… نازنین!

شعــــری ســـــــــرودم از دلِ غمـگیــن نازنین!

فـــریـاد کــردم از تـــهِ دل، گــفـتـمـــت: بــــیا!

بنـگر بـه چــشمِ خسـته و خـونـیــن، نـازنیـن!

من از فراق و هجرِ تو سوختم، مگر تو شاد…

بر قلبِ همچـو سنـگِ تــو تحسیـن! ، نازنیـن!

خــواهـــی کـه دردِ مـــن بـــرود دورِ دورِ دور

 یـک دم بـیــا و در بـــرِ مـــن شـیــن نازنــیــن!

جــایِ خــدا شمــردمــت هـی!!!! با کمالِ کفــر

 مـن کــافـرم! و کافـــــرِ بــی دیــن ، نـازنـیـن!

بــردی بــه یـک نگاهِ خـود هر آن چـه داشـتـم

 حیــران شــدم بـــه تــو مـنِ مسکین ، نازنین!

در شــعرِ شـــاعـــرانِ خـــوش آوازِ پــــارســی

 زیــباتــری ز مــــــــــــریــــــم و آذیـن ، نازنین!

״الفت״ دو دسـت سـوی سماء ، می کند دعـا…

یک دم بگـو ز عـمـــقِ دل آمــیـــن!!!!، نازنـیـن!

۲۸ سپتمبر ۲۰۱۸

*****

چشمت کَلَکوف و مژه هـایـت مـرمی

 با سـیـنـه ی ســرد و بـا نگــاه گـرمـی

ای دخترِ خوش سخن! فـدایت جانم

 سر تا بـه قدم حـیـاء و نـاز و شـرمی

 ۲۵ سپتمبر ۲۰۱۸

آوای قرمز عشق

ﻓﺼﻞ ﭘﺍﯾـﯿـﺰ ﺁﻣــﺪ ﻭ ﻫــﺮ ﺟـﺎﯼ ﺩنیا ﺯﺭﺩ ﺷﺪ

 ﺳﺒﺰﻩ ﻭ ﮔﻝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩنیا ﭘﺭ ز ﺧﺎﮎ ﻭ ﮔﺭﺩ ﺷﺪ

ﻓﺼﻞ ﭘﺍﯾـﯿﺰ ﺁمﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺑﻬـﺘـﺮ ﺍﺯ ﭼﻧـﺪﯾـﻦ ﺑﻬﺎﺭ

 ﺑﺎ ﻫـــﻮﺍﯼ ﺳـﺮﺩ ﭘﺍﯾـﯿـﺰﯼ ﺯ ﻣـﻦ ﺩﻟـﺴـﺮﺩ ﺷﺪ

 آنکسیﮐـﻮ ﻫـﺮﺩﻡ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﻓﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

 ﮔﻓﺘﻪ ﻫـﺎﺵ ﺍﺯ ﯾـﺎﺩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻋﺎﻗـﺒـﺖ ﻧﺎﻣرﺩ ﺷﺪ

ﺑﺮﮔﺯﯾﺪﻡ ﺁﻥ ﺻﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻫﻤﺪﺭﺩ ﺧﻮﯾﺵ

 ﺁﯼ ﻣﺮﺩﻡ! ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻩ ﺍﻭ ﻫـﻢ، ﺩﺭﺩ ﺷﺪ

ﻭﺍﯼ ﭘﺍﯾﯿﺯ ﺳـﺘﻤـﮕﺭ!!! ﻭﺍﯼ ﭘﺍﯾـﯿـﺰ ﺣﺰﯾﻥ!!!!

ﺁﻣﺪﺏ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻝ ﺧــﺴﺘﻪ ﺯﺍﺭ ﻭ ﻓــﺮﺩ ﺷﺪ

ﺳﺒﺰﻩ ﻭ ﮔﻝ ﻫـﺎﯼ رنگارنگ ﻭ ﺷـﺎﺩﯼ ﻭ ﻧﺸﺎﻁ

 ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﯼ ﭘﺍﯾـﯿـﺰ ﻏــﻢ ﺁﻟـﻮﺩ! ﯾﮑﺍﯾـﮏ ﻃﺮﺩ ﺷﺪ

ﺩﺭ ﺟﻬﺎنی ﭘﺮ ﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﺼـﻪ ﻭ ﺍﻧـﺪﻭﻩ ﻭ ﻏـﻢ

 ﺏﯿﻥ ﺗﻘﺪﯾﺭ ﻣـﻦ ﻭ ﻣـﻦ ﻫﺮ دمی ﻧـﺎﻭﺭﺩ ﺷﺪ

״ﺍﻟﻔﺘﺎ״ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ دل گفتی ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯾﯽ قشنگ

 ﺣﺎﺻﻞ ﮐﺍﺭﺕ ﻡﮕﺭ بی هیچﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺪ

۲۴ سپتمبر ۲۰۱۸

 فصلِ غصه ها رسید…

پاییز رسیـد و سـینه ام پُر درد شد

مرغِ دلِ من به کوچه ها ولگرد شد

 پاییز رسیـد و از قــدم هــای بـد اش

 هر جای زمانه خشک و زار و زرد شد

۲۳ سپتمبر ۲۰۱۸

ترا من دوست می دارم

ترا من دوست می دارم

ترا من از ته ی دل

 ترا من بی بهانه

 ترا از عمقِ جانِ خود

 که چون روح در تنم هستی

ترا من دوست می دارم

 به مثل بلبل شوریده و عاشق

 که بی اندازه گل را دوست دارد

 تو هستی آن گل زیبا

 منم آن بلبل شیدا

 که می گریم

 که می نالم

 که می سوزم برای تو…

برای تو که زیبایی

 برای تو که شیرینی

 برای تو که رعنایی

 برای تو که هر دم با منی هر جا

 به سان آن چه موجود هست و ناپیداست

 به سان طوق زرینی

 مدام در گردنم هستی

ترا من دوست می دارم

 به سان مادری پیری که فرزندی عزیزش را

 به سان عسکری بیچاره و صادق که نامزاِد قشنگش را…

ترا من دوست می دارم

 ترا که در میانی دست هایت بهترین باغ است

 همان باغی که مانندی بهشت آرامشی دارد

 همان باغی که «آغوش» است نامِ او

 همان باغی که درد و غصه ها را

 از درونی دل به دریا می سپارد

 همان باغی که در دنیا و عقبا بهترین باغ است

 همان باغی که «آغوشِ تو» نامِ اوست…

ترا من دوست می دارم

 میانی صد هزاران گل

 میانی صد هزاران بته ی زیبا

 تو یاس و مریمم هستی

 تو باغ و گلشنم هستی…

ترا من دوست می دارم

 ترا من دوست می دارم.

۱۹ سپتمبر ۲۰۱۹

شیرین اواز

چـســیـت یکـبـار څـرهـنگ شـیـریـن اواز یه

 نـِــژار ځـیـم ات ســفــیـد بــیـځ ات دراز یـه

 چسیـت یکـبـار څـرهــنـگ از پـهـرنک اند تا-

پـئ کهـل ییڅ خـالئ خهـږه ت خالـئ ناز یه

قــبــول ســهــوم، قـبــول وم نـازنــیـن ارد

عجــب خهــږ ات بـشـهــنـد ات دلـنـــواز یـه

مــؤ زرقــه تــر ښِچـیفـت از دسـتئ وم قهر

 نـفــهــمـم چــیـز اڤــین دس بــــد مجــاز یه

یــبـار شـیــریـن دئ از قــنــد ات عـسـل یـه

 یــبار ڤــا څـیــښـئ زار هــر رهـنگ پـیـاز یه

څه‌ وخت سوٰد ڎید خـ‍ـڎای‌تـوفیق وم اردت

 به صـد نــاز ات نـــزاکــت یــاڎد پـئ گـاز یه

څه وخت سوٰد ار مؤ یهج پتهود خؤ یه‌خهږ

 بـیـوٰن کښت بعد خـؤ گهپـین ات خـؤ راز یه

خـؤ شـیـریـن ارد ته الفـت دس دعـا کـښـت

 خـــــــــــڎایا!!!! ڤِــد هـمــیـښـه سـر فراز یه

۱۲ سپتمبر ۲۰۱۸

*****

مـژگانِ تـو نـیـشِ گــژدمِ پامیـر است

 چشمانِ تـو زیــبِ مـردمِ پامـیـر است

زلفانِ قشنگ و پیچ و تـاب و شکـنت

 آشـفـتـه به سـانِ گـنـدمِ پامـیر اسـت

 ۸ سپتمبر ۲۰۱۸

*****

یک روز خبر شـوی که مـن خاک شوم

 از غصه و درد و سـوز و آه پـاک شوم

 تـا تــو بـه سـراغِ مــن بـیـایــی بـانـو!

من ‌زیر زمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به مورچه خوراک‌ شوم

 ۴ سپتمبر ۲۰۱۸

*****

گمـانـم با چـنـیـن شـیـرینـی ات از شهـرِ رویـایـی

کـه از ســر تـا قـدم نــازی و رعـنایـی و زیـبـایی

تـو در نـور و لطـافـت مثـلِ گــل هـایـی بهـارانـی

 و در شـور و نجـابـت، نازِ مــن! مـانـنــدِ دریـایـی

عسـل گــردِ لبانـت خـانـه کــرده،‌ زان سبـب بـاشد

 که از هر واژه ات ریزد شکر،شیرین! شکرخایی

چـه نسبـت بـا دلـم داری؟ که ای دلــدار ایـن گونه

 دل آزاری، دلارامــــی، دلاویـــزی، دلارایـــی

بنی آدم چنـیـن نیکوسـرشت و خوب و زیبا نیست

 تـو مـانـنـدِ خــداونــدی کـه بــی مـثـلی و یکـتـایـی

به چشمِ مست و ابـرو های پـیـوست و لبت سوگند

 نـــدارم غـیـرِ دیـــدارِ تـــو مــن دیــگر تـمــنــایـی

بـه زیـرِ مقـدمـت ریــزم تمــامِ هســت و بــودم را

 اگر یکـدم به سـویِ مـن، تـو ای شیـریـنِ مـن! آیی

قلـم در دسـتِ الفت هـست و هـر دم مـی نـویـسد

غزل در وصفِ رخسارت به هر وقتی،‌به هرجایی

۲۳ اگست ۲۰۱۸

*****

اگر به سمتِ منی خسته یک نگاه بکنی

 خلاصم از همه این سوز و درد وآه بکنی

سیاه شـود به خدا قسمتم سیاه، به خدا

 اگر دو چشم خمارین خود سیاه بکنی

 همیشه یادِ تو من میکنم ، ولیکن تو

 چه می شود که مرا یاد گاه گاه بکنی

غروب می کند و پشت کـوه می ریزد

 اگر تو با رخ خوبت نظر به ماه بکنی

طبیب و یاور و یارت نمی شود هرگز

 دلا تو هـر قدر هم آخ و اف و آه بکنی

ترا قسم‌ به خـدا دوست دارم ‌ای ‌شیرین!

یقین تو حرف مرا خواه نی، خواه بکنی

چه فـرق می کند ای الفتِ شکسته و زار

 اگر تو رو به کلیسـا و خانقاه بکنی

۱۸ جولای ۲۰۱۸

*****

ای قشنگ تر ز گلی مـریم و نسرین و گلاب!

دوستت دارم و زیبا تر از این حرفی نیست

۱۸ جون ۲۰۱۸

*****

جان و تنِ من فدای نامت شیرین!

تو شاه منی و من غلامت شیرین!

یک روز اگر تو از مزارم گذری

 خیزم به سلام و احترامت شیرین

 ۱۶ جون ۲۰۱۸

 عیدت مبارک ماه من!

ای ماه من ! ای ماه من! بادا مبارک عید تو

 ای دلکش و دلخواه من! بادا مبارک عید تو

 ای یار من! ای یار من! ای دلبر و دلدار من!

ای مونس و غمخوار من! بادا مبارک عید تو

هم درد و درمانم تویی، هم جسم و هم جانم تویی

 هم دین و ایمانم تویی، بادا مبارک عید تو

بی تو درونی آتشم، ای راحت و آرامشم

 ای مایه آسـایــشم! بــادا مبارک عید تو

هر چند که من افسرده ام، جان و دل پژمرده ام

 عیدی برات آورده ام، بادا مبارک عید تو

من از تو کی دل برکَنم؟ چون روح تویی اندر تنم

 زیبا صنم! زیبا صنم! بادا مبارک عید تو

من عاشق دیوانه ام ، بشنو دمی جانانه ام!

این نعره ی مستانه ام،: بادا مبارک عید تو

ای من اسیری دام تو، هستم خمار جام تو

 جانم فدای نام تــو، بادا مبارک عید تو

ای مرهم و تسکین من! ای مریم و نسرین من!

شیرین من ! شیرین من ! بادا مبارک عید تو

ای الفتِ خونین جگر ! گو بهر آن قند و شکر

 از عمقِ قلبِ پر شرر، بادا مبارک عید تو

۱۵ جون ۲۰۱۸

*****

همیشه یادِ تو من می کنم ، ولیکن تو

چه می شود که مرا یاد گاه گاه بکنی؟

۱۳ جون ۲۰۱۸

*****

بیا ساقی ! شرابی ده ، بنوشیم

 و در شادی خود باید بکوشیم

غــــمِ دنیـای پـست و لعنـتی را

 چرا باید خوریم و در خروشیم؟

پ.ن: به پاس حضرت خیام

 ۲۷ می ۲۰۱۸

*****

در لبم خنده و در سینه هزاران غم و درد

به خدا و به قرآن خنده ی من اجباریست…

۱۵ می ۲۰۱۸

نمازِ عشق

در دشت و باغ و کوچه ترا جستجو کنم

 از بهـرِ دیـدنِ تـو نـظـر سـو بــه سـو کنم

 از بهـرِ دیـــ‌‌‌‌‌ــدنِ تــو کــه زیـــبای عالمی

 هـر لحظه بـا پــیامبرِ عـشق گفـتگـو کنم

از دوریِ تو ای گلِ خوشروی و‌خوش لقا

 با چشمِ تـر فـغان کنم و هـای و هـو کنم

سـوی منــی خــراب بـیایی اگـر ز لطـف

 بهرِ تو رازِ خـویش بـیان مـو به مـو کنم

فارغ شوم ز درد و ‌غم ای پادشاهِ حسن

 عِطـری تنـت اگر نفسی حـس و بــو کنم

من از جنابِ حضرتِ‌حاجـت روا، همیش

 تـنـها تــو را قـسم بـه خـــدا، آرزو کنم

من در نمازِ عشق به صد شور و اشتیاق

 گاهی به آبِ دیـده، گـه با مـی وضو کنم

من عاشقم!ز طعن و‌ملامت مرا چه باک؟

 شـــادم، اگــــر بـه زیـــرِ قـــدم آبــرو کنم

ای الـفـتِ شکـستـه دل و زار و خسته دل

 نگـــذار بــا نـبـودنِ تــو انـُـس و خــو کنم

۱۱ می ۲۰۱۸

*****

ز هجرانِ تو دل در سینه سوزد

 دل اندر سینه ی بی کینه سوزد

اسیری درد و آه و غم چنانم-

که بـر حـالم دلِ آیـینه سـوزد

 ۹ می ۲۰۱۸

*****

امـروز چـه بـارانِ قشنگی دیـدم!

پیوسته بخندیدم و می رقصیدم

باران پیامِ دل نشین داد و من-

از گلـشـنِ آرزو گلابـی چـیـدم

 پ.ن

 باران نبود، پیامبر بود…

۵ می ۲۰۱۸

 آتشِ هجران

جزء درد و غصه نیست رفیقی دگر مرا

 جزء آه و ناله نیست به جان و جگر مرا

 این عشقِ آتشین و جهانسوز و جانگداز

 در دشت و کوه نموده چنان در بـدر مرا…

مجنونِ دشت هایم و فرهادِ خـاره ها

 باشد ز سنگـلاخ و بـیـابـان گــذر مـرا

«دیوانه ام، مرا ز نصیحت چه فایده؟

 ناصح! مـده ز بهرِ خدا دردِ سـر مرا»

از هجـر و از نـبـودنـت ای آرزوی دل!

در دیده اشکِ حسرت و در دل شرر مرا

شیرین من! عزیز مـن! ای نازنـین من!

بی تـو بـه سانِ زهـر بـود نیشکر مـرا

لبخند و ساز از سرِ شب تا سحر ترا

 اشک ‌است و سوز از سرِ شب تاسحر مرا

آهــم بـه هیچ وجـه نکـرد در دلت اثر

 با آنکه سوخت جان و تن و بال و پَر مرا

از آدمان و عالم و هستی دلـم گرفت

 یارب! ترا قسم به تو، زیـن جـا بِـبر مرا

الفت! بگو در آتشِ هجران سـوخت و مُرد

 پرسان کند کسی ز تــو بـاری اگر مرا

۳۰ اپریل ۲۰۱۸

*****

رفتـی و مـن ز رفـتـنـت هــردم گـریـستم

 با قلـب زار و دیــده ی پُـر نـم گــریـستـم

رفتی‌و شور و‌خنده ی‌من از پسِ‌تو رفت

 تـنهـا شـدم، غم آمـد و بـا غـم گـریســتم

 با رفـتـن تـو ماتـم و سـوگ و عـزا رسید

 مــن در میـان ایــن همـه مـاتـم گریسـتم

رفـتی و آسمان فـغانی و کـشــیـد و مــن

 با آسمـان بـــرای تــــو تـــوأم گــریـســتم

با رفـتـن تـو هـردم و هــر جـا گــریـستم

 حـتــا مـیـان کابـُس و خـوابـم گـریـستم

ای مایه ی‌حیات من! ای موجب خوشی!

رفـتی و مـن ز بـهـر تـو مـحکـم گریستم

پرپر شـدی به سـان گل از بـاغ دل و من

 چــون بلبلانِ غمــزده پـــیهــم گریــستـم

الفت! ز شـام تا بـه صبا و بـر عکـس آن

 از جـور و مکر و حیله ی عـالم گریــستم

۲۷ اپریل ۲۰۱۸

Print Friendly, PDF & Email