محمد قادر احمدی

محمد قادر “احمدی״

بسم الله الرحمن الرحیم

 بیوگرافی مختصر محمد قادر “احمدی״

محمد قادر “احمدی” فرزند عبدالواحد “احمدی” فرزند احمدبیک “احمد ترابی” درسال ۱۳۷۰ دریک خانواده ی علم پرور در دهکده ی پستیو شهرستان زیبای شغنان، چشم به جهان هستی گشود، وی با سپری نمودن ۷ بهار زندگی اش شامل مکتب لیسه پستیو شده ودر سال ۱۳۸۸ با درجه اعلی به صفت اول نمره از لیسه ی مذکور فارغ گردید، سپس موصوف شامل آزمون  کانکور گردیده و وسیلتا “به دارالمعلمین عالی سیدجمال الدین افغان کابل راه یافت، اما نسبت عدم موجودیت دیپارتمنت مورد علاقه اش درهمان سال در دارالمعلمین فوق که ریاضی بوده ، خود را به دارالمعلمین ولسوالی شغنان تبدیل نموده،  و درسال ۱۳۹۰ از دیپارتمنت ریاضی آن دارالمعلمین باکسب درجه اعلی منحیث اول نمره سند فراغت اش را بدست آورد.

محمد قادر در ماه سنبله ۱۳۹۱ ولسوالی شغنان را به قصد کابل ترک گفته و به جستجوی شغل پرداخت، و دریکی از بخش های شبکه ارتباطی اتصالات  مصروف وظیفه شد.  بعد از آن درسال ۱۳۹۳ توسط امتحان رقابتی به دانشگای آسیای مرکزی مقیم شهر خاروغ تاجکستان  راه یافته

 اسناد: خزانه داری، حسابداری، میتودلوژی و  Conversation English را از مکتب مسلکی و دوامدار ، بدست آورد، و در همان سال “۱۳۹۳” با سپری نمودن مجدد آزمون کانکور به دانشکده ی زراعت  دانشگاه ولایت فراه ، راه  پیدا کرده و مدرک لیسانس اش را از دیپارتمنت ״اقتصاد وتوسعه زراعتی״ به صفت کدر بدست آورد.  ایشان درین جریان توانسته اند شهادت نامه برنامه های:
Opertaing system( Dos & Windows XP)
Ms Office(Word, Excel, Power point)
Internet Browsing and emailing
را از  ” Ministry of communication and IT Farah” بدست آورد.
احمدی گاهی در خلوت تنهای خویش شعر می سراید ، واین انگیزه از صنف ۱۱ مکتب  در وی ایجاد شده است. هر چند ایشان صفت شاعری را بالاتر از توان اش خوانده، میگوید: من شاعر نیستم صرف بعضا” خیالات ام را با کاغذ و قلم،  نظر به توانم ، به تصویر می کشم.

نمونه کلام

شب وصلت رسید و من هنوز در فکر فردایم
ز عــــــــادت های تنهایی گمانی من که تنهایم

ز بسکه ریشه ی غربت به قلب من تنیده است
هوایی من دگــــر گون است نمیدانم چه آرایم

همین چند روز عمری عیش، ندیدم چون برفت از دست
دگــــــــر بس، غربتا! رو، لحظه ی بگــــذار تنهایم

به یٲس و نا امیدی، دیده ای شب ها سحر کردم
تـــو دانی و جفا هایت! دمی بگذار بآسایم

 دمی اینجاه، دمی آنجاه، مگر آخر کجاه؟ هر جاه!
نشان ام ده تو منزل را، به والله بی سر و پایم

به تقدیری منی (قادر)  سرا پا ه کرده اند تحریر
دیاری غربت است هرچند، اگر در ذکر الله یم

فراه: ۱/۳/۱۳۹۵ 

خُږنۈنے زِڤ تے(به زبان شغنان)

بلبل اُم وُز باغ درون ات گل تے باغبۈن شچ یِگه
رنجے گل خهراُم وُز ات گنجے گلستۈن شچ یِگه

چیز علاج اُم تر چے داڎ اُم اس خو دل دهرڎ اے خڎای
گل مو ڎستېن تېر ښکفت ات میزجے گلدۈن شچ یِگه

یم زمۈنه دسگه یا تقدیر اک دس ڎاڎج قلم
قینے زار دایم وُز ات چس چهره خندۈن شچ یِگه

صد امېڎ اُم ار خو دل وُز چود هرجاه پرورښ
خُښک سُت یکسر مو زارڎ اند نست ارمۈن شچ یِگه

“احمدے” یم زندگے کِښت دۈند اڤېن اس مٲش ملال
گل ته پِرمیرت ییو مڎُست ات سود غزلخۈن شچ یِگه

یه غلث نست

هوا چس چود شتایت، یه غلݑ نِست
خلاص سَت تیره مایت، یه غلݑ نِست

نه رېد پهرک خهښتے یت، گل باغ درون اند
اس هر جاه ښوځ صدایت، یه غلݑ نِست

نه گل رېد ات، نه باغ رېد ات، نه باغبۈن
وُز اُم څېم تر زِبایت، یه غلݑ نِست

نه گل زار ات، نه می خۈنه-ت، نه ساقے
وُز ات بلبل تنهایت، یه غلݑ نِست

پے ښاج اُم کِښت ته پُر ښوځ بفچ پریندېن
روۈن سۈد ریښت ښایت، یه غلݑ نِست

بهار اندیرے لهک چود”احمدے یت” تاید
زمستۈن اس پرا یت، یه غلݑ نِست

خاروغ ـ تاجکستان

*****

کو یدېت اس وے خو ژیوجښ شچ اس سر ښکرٲم

 مے څُق نُسکے یدېت اس مے خو مردم تے ڎرٲم

کو یدېت ڎُست مِڎُست تهم خو، خو خُږنۈن سازٲم

 ات څه وختېڅ  ته کو غېبت شچ اس یکدِگرٲم

تُم شُقے یت، تلغوزه لۈڤد ات، خو غُله تهښتاو

 نه فرهپت دوند یے چیز، غیرے خو دوستېن ته ڎرٲم

 ید ته فهمچ سۈد، فُکݑ چهی څرهنگ ات چهی چیز

 پس ضرور چیز بلفتهݑ خو ڤراد ارد ضررٲم

چس تو علم ات، قلم ات، سطحِ سواد اندٲم نۈمدار

 پس یدېت اک دے خو نۈم ارد یے خدمت کو سرٲم

 کو زے گل تۈغمے بشهند خو، یه خو باغ اند نئڎ ٲم

ات چے وِیئش تاکے څه بافت اس وے خو شوڎ ات وے ښکرٲم

 احمدے خوایښے چوږج اس فُکه غُله-ت ځُلِک

 کو یدېت ییو ڤِی ٲم چیز خو غلݑ در بدرٲم

فراه : ۱/۵/۱۳۹۷

اگر می داشتم

می نمودم خدمتی فرصت اگر می داشتم

می گرفتم دست را دولت اگر می داشتم

می زدودم ظلم و ظالم از وطن حالا ولی

یک دو سه همکار با همت اگر می داشتم

اوج زوری زورمندان در وطن پیچیده است

می شکستم گردنش قدرت اگر می داشتم

می ستیزم زانکه خاین کرسی ی خادم گرفت

می زدم سر هر یکی قوت اگر می داشتم

می سرودم از دل مظلوم بیتی ناب را

طبع زیبا و سریع سرعت اگر می داشتم

خاک افعانم فسوس بر دست مزدور مستعار

ذره اش محفوظ بود غیرت اگر می داشتم

کاش زعیمی صادق اندر رآس می بود ” احمدی”

یک به یک می گفتم اش شکوت اگر می داشتم

شغنان: ۹/۴/۱۳۹۷ 

Print Friendly, PDF & Email