نورآغا عظیمی

زندگی نامه ی محتصر نورآغا عظیمی

نوشته: اسحاق- مقبل

شعرا و نویسندگان جوان به مثابه نهالانی تازه سر بر آورده در بوستان ادبیات اند و در صورت تشویق و ترغیب بزرگان، به تدریج قله های شامخ بهروزی را در مینوردند.  بی تردید در هر گوشه دیار نازنین ما گنجینه های علمی، شعرا و نویسندگانی زیسته اند و دارند زیست مینمایند؛ اما بنابر دلایل متعددی الی پیدایش سایت “سیمای شغنان” نتوانستیم از فیوض نوشته ها و آفریده های علمی شان بهره مند گردیم. حال جای بسا مسرت و مباهات است که سایت مزبور بهانه یی شده برای معرفی اشخاص با درایت در حاشیه مانده؛ و آهسته آهسته داریم از طریق این سایت از اشعار، نوشته ها و آثار علمی شان مستفید میشویم. اکنون فرصتی برایمان دست داد تا شاعر و نویسنده جوان، (نورآغا عظیمی) را برای قاریین گران سنگ تارنمای وزین «سیمای شغنان» بمعرفی بنشینیم.

نورآغا متخلص به «عظیمی» فرزند عزیز محمد در دهکدۀ زنگریا، شهرستان شکی درواز- بدخشان در ماه حمل سال 1364 خورشیدی چشم به جهان گشوده است. تعلیمات ابتدایه و میانه را در لیسۀ عالی غمی سفلی به پایان رسانده و متعاقباً، صنف ده هم و یازده هم را در استان کابل و سند بکلوریا اش را از لیسه عالی استقلال مزار شریف حصول نموده است. پس از سپری نمودن آزمون کانکور در دانشکدۀ ادبیات و علوم بشری دانشگاه هرات راهیاب گردید و بعد از  چهار سال تحصیل  در سال 1388 خورشیدی؛ از رشته زبان و ادبیات دری  از آنجا سند معتبر لیسانس را بدست آورد.

از زمانیکه با آقای عظمیمی معرفت حاصل نمودم، ایشان را جوانی با درایت، پشت کار و خلاق ارزیابی نمودم، او از زمان ورود به دانشگاه دست به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی زده و در جریان تحصیل  انجمنی را تحت نام « انجمن فرهنگی ابتکار» تأسیس نموده است.  در ضمن یک ماهنامه یی را تحت نام «ماهنامۀ باور» ایجاد کرده است که این مسئله خود متضمن خلاقیت ایشان بوده میتواند. همچنان، او در یک شبکۀ رادیویی بنام «باران» برنامه یی را تحت عنوان «فرهنکده» اجراء می کرده است.

بگفته آقای عظیمی، او بعد از ختم تحصیلات عالی و اخذ اسناد و مدارک علمی اش، در ادارۀ طریقه و تعلیمات مذهبی شیعۀ امامی اسماعیلی برای افغانستان، در بخش بیت العلم به حیث مفتش در استان بدخشان کار نموده و متعاقباً بورسیه ایکه در سال 2010 میلادی، در بخش زبان انگلیسی از طرف دانشگاه آسیای میانه ) (UCA برایش اعطا شده بود، کار را ترک و به کشور تاجیکستان سفر کرده و مدت 7 ماه مصروف تحصیل در دانشگاه مذکور بوده است. به همین ترتیب، بعد از ختم آن دورۀ تحصیلی دوباره به کشور برگشته و در کونسل ملی شهزاده کریم آقا خان برای افغانستان در بخش آمادگی برای بحرانات جماتی (JPP)  ایفای وظیفه نموده است. عظیمی، برای بار دوم نیز عازم کشور تاجیکستان شده و در دانشگاه آسیای میانه برای مدت 6 ماه به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت. بعد از اختتام برنامه در دانشگاه مزبور، به افغانستان آمده و در ادارۀ کمک های بشری فوکس به حیث آمر آمادگی برای حالات اضطرار ایفای وظیفه نموده است. بعد از گذشت یک سال در این اداره، با دفتر طریقه و تعلیمات مذهبی شیعۀ امامی اسماعیلی برای افغانستان-  به حیث هماهنگ کنندۀ برنامه های مذهبی در بدخشان، مصروف کار شده است.

با داشتن ظرفیت علمی و مسلکی اش، آقای عظیمی توانسته است در پهلوی اجرای وظیفه  در اداره مذکور، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد (ماستری) در بخش (   اداره و تجارت با دو تخصص در بخش های: مدیریت روابط بین المللی و ادارۀ عامه) از دانشگاه Indian School of Business Management and Administration (ISBM) در کشور هندوستان، به پایان برساند.

عظیمی، اکنون در یکی از دانشگاه های خصوصی در استان کابل مصروف تدریس زبان انگلیسی هست و نیز همچون رضاکار بحیث رئیس مؤسسۀ خدماتی و ظرفیت سازی رهگشا (RSCBO) در کابل فعالیت مینماید.

باید گفت که ایشان نه تنها در نوشتن متون و مقالات دست بالایی دارند بل در شعر و شاعری نیز علاقۀ وافر داشته و طبع آزمایی میکنند. به گفته او، ایشان از دوران دانشگاه به شعر و شاعری روی آورده و تا حال بیشتر از 50 قطعه شعر در بخش ها و موضوعات گونه گون سروده است که انشاالله عنقریب اقبال چاپ خواهند یافت.

همچنان، از ایشان تا حال بیش از 70 پارچه مقاله و شعر که در مورد موضوعات مختلف تحریر شده اند، در صفحات مجازی اجتماعی و ماهنامه ها به نشر رسیده است. و نیز، یک جلد کتاب تحت عنوان «تأویل در اندیشۀ حکیم ناصر خسرو بلخی» آماده به چاپ دارد.

او چون دوره کارشناسی اش را در بخش (مدیریت روابط بین المللی وادارۀ عامه ) به پایان رسانیده است، از همین رو یک جلد کتاب تحت عنوان «روابط بین الملل» در حال تحقیق و نوشتن دارد. وی، همچنان یک جلد کتاب تحت عنوان «امامت چیست؟ امام کیست؟»، و کتاب  دیگری تحت عنوان «دستور نوین زبان انگلیسی» تحت کار و بررسی دارد.

بهر حال، ذکر تمامی جوانب زندگی  آقای عظیمی نیاز مند زمان بیشتر است و حوصله این برگه در بازتاب دهی آن محدود است. لذا با ذکر چند قطعه شعر با این نوشته نقطه پایان میگذاریم. و در فرصت های بعدی انشالله مقالات تحقیقی ایشان را نیز از همین صفحه خواهیم خواند.

 در ذیل شعری را به مناسبت قتل دختری بنام فرخنده سروده است. فرخنده به اتهام آتش زدن قرآن در مزار شاه دو شمشیره کابل، بدست جانیان و افراط گرایان مسلمان نما با بیرحمی تمام در محضر عام سنگ باران و سپس جسدش به آتش کشیده شد.

این ابیات سروده عظیمی از مطلع آن،  که گفته میشود اولین مثنوی سروده شده مولوی است، پیرو ی میکند.

(1)«بشنو از نی چون حکایت می کند»

از نظام ما شکایت می کند

آخرین ایام سال و رسم بـُد

این چنین کی برمسلمان میسزد؟

یک زن درمانده را آتش زدن

پیش چشم کودکان و بیوه زن

دین ما آزاربخش زن نبود

دین وحشت از تو وازمن نبود

جمله مفتی و ملا شد سربسر

لیک بنمودند خود را بی خبر

ضددین کردند و گفتند دین بُوَد

راه پیغمبر مگر جز این بود؟

خون ناحق ریختن، کی حق بُوَد؟

بهر عبرت این کجا رونق بود؟

این چنین عبرت کجا باشد روا؟

بی گنه کشتن خطا باشد، خطا

در اول شاهد بباید در نظر

تاکند اثباث شرع و کار شر

از کجا دانیم کو قرآن بسوخت؟

وز جهالت گور نامردان بسوخت

از کجا اثبات کردی جرم او؟

کاین چنین چاقو بسر کردی فرو

خلق یورش برد همچون دیو و دد

برسرش بارید چوب و سنگ و سد

هر که گفتا این زن بیمار بود

حالتش ناجور و در بازار بود

پس چرا کشتند این بیچاره را؟

در حریم بی کسی در مانده را

فعل شان حیوانی و بدکامی است

این بسا زشتست و هم بد نامی است

نیست در آئین ما دین این چنین

 وحشی و ظالم و خائن این چنین

آن که قاری بود ای بی باوران!

عشق برسرداشت همچون عاشقان

جرم او جز تهمت ” مُرتــَد ” نبود!

بر کتاب رمل(2) آتش کرده بود

این سزای حافظ قرآن بـُوَد؟

کس بسوزی گویی حق اینسان بود؟

ای خدا را دشمن و بیداد گر

ای ز راه رستگاری بی خبر

آنکه بیمارست در دین عفو شد

جرم و تهمت جمله بر او عفو شد

کس ز تفسیر ملا و مولوی

تا ابد هرگز نخواهد پیروی

چون ز دین حق هیولاساختند

حرف بی معنا و بی پا ساختند

من سخن کوته کنم ای دوستان

بی گنه کشتند آن زن در نهان

دشت و صحرا شد زخونش لاله زار

جامۀ ماتم به تن شد سال پار

آدمیت تا ابد نفرین کند

تف بروی مردم بد دین کند

این مصرع از اولین بیت مثنوی مولوی مولانا جلال الدین محمد بلخی به صورت «تضمین» مقتبس شده است.

رمل: منظور از رمل کتابهای ملایی است که به قول شاهدان عینی بانو فرخنده آنها را سوختانده بود و ملا برایش افتراء و توطیه زده بود که سرانجام قربانی همین مسئله شد.

 به مناسبت قتل رخشانه غوری

اهریمنان دهر!

بس ناروا و ظلم در اینجا روا شده

هر بیخدا به ملک خدا ناخدا شده

اهریمنان دهر به هر گوشه و کنار

داعیه دار دین رسول خدا شده!

بیدادگر نصیب تو شد دُختِ ماه رو

قانون بدست دیو و دَد، اندر قضا شده

سرها بریده میشود و تن جدا، جدا

یا قصه های عصر «یزید» رونما شده؟!

خون ریختن کجا بُـوَد ای بی خِـرد روا!

در های و هوی و غرقۀ دام بلا شده

این ناکسان دون و حریفان دین حق

غرق هوا و نفس خبیث بی حیا شده

«فرخند» مُرد و نوبت «رخشانه» در رسید

مظلوم و بیگناه چو به دار فنا شده

محشور باد روح تو ای خواهر عزیز!

جایت بهشت و یاد تو اینجا بقا شده

13 عقرب 1394 خورشیدی

کابل-افغانستان

به مناسبت پنجاه و پنجمین سال روز تخت نشینی امامت حضرت نور مولانا شاه کریم الحسینی حاضر امام صلوات الله علیه.

دلا برخـــــــــیز جشن شادمانیست  

ســـــــــــرور دلنشین جــــــــــــاویدانیست

«ظهورش هر زمان در هر لباس است»

ز خدمت در ره دین با سپاس است

بگیرید دامن مرد یقین را

ز نسل سرور حبل المتین را

دوای زخم هر جسم و روان است

چو نور حضرت شاه جهان است

حدیث «لـَو خـَلت» مشهور باشد

برای مؤمنان منشور باشد

زمین یک لحظه خالی نیست ز نورش

و گرنه محو گردد مار و مورش

ولی باشد به هر عصر و زمانی

ز مشرق تا به مغرب هر مکانی

ز رأی خود نگویم این سخن ها

بود گفتار حق همچو رسن ها

نمانم حق چو پنهان در دل خویش

به هر نحوی بگویم مشکل خویش

به دار آویخته گردم شور دارم

هوای عشق چون منصور دارم

کنم با یک اشارت جان نثاری

به مژگان همچو اشکِ انتظاری

کنم با یک اشارت جان نثاری

بپیوندید به این مرد خدایی

مخواهید هیچ گه زین در جدایی

بشوئید سینه ها از کین هردم

دل آشـــــــــــــفته و خونین هـــــردم

شوید در عصر او آسوده خاطر

که او باشد امام حی و حاضر

بگفتا هر زمان یک رنگ باشید

نه مثل دیگـــــــــران در جنگ باشید

ز پیکار دست بردار باش دایم

بلند اندیش و بیدار باش دایم

کریم بن علی بر ما امام است

به هر عصر و زمان صاحب مقام است

بود از نسل پاک سرور دین

شجاع است و متین چون حیدر دین

بود ســــــــردار و میر آدمیّت

ز وی روشن ضــــــمیر آدمیّت

کند نور خدا پرتو فشانی

نداری فیض در ظلمت بمانی

اگـــــــر داری امیــــــــد جاویدانی

بکن بیعت به لطف و مــــــــــــهربانی

به این دنیا اگر اندک ضعیفی

بدان دنیا ذلیل و هم نحیفی

بکوش اینجا به وقت زندگانی

به زندان عمل اندر نمانی

بود تبــــــــــریک روز تخت شاهی

ز برج بخت گردون تا به ماهی

به درگاهت نهـــــــــادم من سر خویش

مران دور این «عظیمی» از در خویش

کابل، افغانستان

05.04.1391 خورشیدی

زبان پارسی

لال گردد آنکه بد گوید زبان پارسی

محو گردد دشمنان حامیان پارسی

این زبان بابی و اجداد شاهان قدیم

بود مخزنگاه الفاظ دُر افشان پارسی

تکیه گاه دانش و فرهنگ هر عصر و زمان

از سمرقند تا هری، بلخ و بدخشان پارسی

یک گروهی پاچه برزد تا مگر ویران کند

واژگان شهد و شیرین در زبان پارسی

این زبان دفتر و دیوان مولانای بلخ

کی شود با یک دو حرف پوچ، ویران پارسی

پیر ناصر، رودکی، فردوسی و هم عنصری

تکیه بر دیوار دانش، پاسبان پارسی

فرخی، سعدی و حافظ تا به بیدل جمله گی

بانیان و پاسدار و رهروان پارسی

هست انصاری و خاقانی و مخفی در سخن

بلبلان خوش صدا و مطربان پارسی

هیچ لفظی خوشتر از دُر دری پیدا نشد

تا کنم جاری سخن اندر بیان پارسی

پاس میدارد «عظیمی» تا نفس در سینه است

واژگـــــــــــــــان پارسی را در زبان پارسی

 

دورۀ تحصیل، خاروغ، تاجکستان

10.12.1391 خورشیدی

عـــالم صلح

حــــــرف دلم به مقصد جانان دوســــتی              گیرد قرار به گــــوشۀ دامان دوستی

پر میزنم به عالم صلح و صـفای عـــشق             پروانه وار در ســـــر خوبان دوستی

دل میتپــد به سوی گلســـــــــتان معرفت             دارم هـوای بلبل خوش خـوان دوستی

نی مرز میشناسم و نی جنگ و نی نزاع             ســر مینهم به گلشــــن خـندان دوستی

دریای نیلـــــــگون، کنم تخت جان و دل             راهی شود به سـوی گلـــستان دوستی

بیگانه گــی نه طنت اُنس و محبت اسـت             دست میــــنهم به دامـن جانــان دوستی

وصل زمانه میطــــــلبم آشـــنا شــــــوید             در موج بحر عشق خـــروشان دوستی

گفتار حق حواله به سوی چــــــــمن کنم             یعـــنی پیام حضرت سُبـــــحان دوستی

ای هُدهُد سخن برســان این پــــــــیام ما!            در گوش و هوش مردم دوران دوستی

در مانده است «عظیمی» در آفاق زندگی

مجنون صفت  در آتش ســــوزان دوستی

خاروغ، تاجیکستان

دوران دانشجویی

سال 1389/11/22خورشیدی

Print Friendly, PDF & Email