شهید معلم خیال بیک
معلم خیال بیک شهیدبه خون خفته ای از یاد نرفته
نوشته: قوت نیرو
۲۵ اپریل ۲۰۲۱
خیال بیک فرزند روزه دار ولد خیال در سال١٣٣٧ در قریه زیبای شدوج ولسوالی شغنان ولایت بدخشان در یک خانواده دهقان پیشه چشم به جهان کشود. درسال ۱۳۴۴ شامل مکتب دهاتی سه صنفی زادگاهش گردید، بعد فراغت از صنف سوم به اساس لیاقت و هدایت مدیریت معارف ولایت بدخشان جهت پیشبرد تحصیلات عالی ترشامل لیسه پامیرشهرفیض آباد شد وبا تحمل مشکلات متعدد؛ مشکلات اقتصادی و رفت و آمد راه های صعب العبورشغنان و مرکز ولایت بعد گذشت سال های تعلیمی ( صنف چهارم الی صنف دوازدهم) تحصیلات خود را در آن لیسه به پایان رسانید و درسال ١۳۵۵ به سویه بکلوریا ( دوازده پاس) فارغ گردید. اما بنا به تصمیم آنزمان درآزمون کانکور اشتراک نکرد و راه مبارزین ( حرفوی ) را برگزید.
شهید خیال بیک عضو فعال جریان سیاسی مربوط محمدطاهربدخشی بود ودرروشنگری جوانان و دهقانان نقش فعالی بازی کرد. هنوزمتعلم مکتب بود که کارتوده ای وروشنگری رابهمکاری شهید ظریف بیک ودیگرهمرزمانش آغازکرد که تعداد از دهقانان آگاه امروزیادگار وحاصل کارمشترک آنهاست. او راه دشوار وپرخطررا در پیش گرفت و راهی کابل شد. درکابل برای مدتی درپروگرامهای مختلف آموزشی اشتراک ورزید و به معلومات خود افزود. بعد از تکمیل کورس های تیوریکی وآموزشی غرض کارتوده ای و روشنگری به یک منطقه ی توظیف میگردد. هنوز درکابل بود که حزب دیموکراتیک خلق افغانستان از طریق کودتای نظامی قدرت سیاسی را تصرف وشعار مبارزه علیه هرگونه بیعدالتی ها وتامین عدالت اجتماعی را سرداد و وعده اعمارافغانستان مرفع و باشکوه راسپرد. شعارها و وعده های روزهای اوایل هفت ثورتضمین کننده رفاء وآسایش مردم افغنانستان بود که در واقع خیال بیک نیزبخاطرتحقق آن آرمانها مبارزه حرفوی را درپیش گرفت . او وعده تحقق این اهداف ومرام را توسط حزب دیموکراتیک خلق ، نیک ومبارک خواند وجدی پنداشت و باورکرد. مجددآ بزندگی عادی برگشت و امرتقررش را بحیث معلم از وزارت تعلیم و تربیه اخذ و از طریق ریاست تعلیم و تربیه بدخشان در زادگاهش (شدوج ) بحیث معلم مقررگردید تا در ضمن اجراء وظیفه معلمی به پدر مویسفیدش نیز دستگیری وخدمتی انجام دهد. اما بعد از سه ماه به مکتب ابتدائیه(پاجور) روشان تبدیل ومصروف خدمت معلمی درآنجاگردید.
در اواخرسال ١٣٥٧ به اثرحکم کمیته حزبی و کفیل ولسوالی شغنان، دو نفر پولیس یا محصلان موٴظف میگردند تا خیال بیک را دست بسته از محل وظیفه اش در پاجور روشان به مقام ولسوالی احضار نمایند. به اساس حکم صلاحیت داران ولسوالی، این موظفین بدون درنگ عازم روشان میشوند و موصوف را از محل کارش دستگیر و با بی حرمتی با دستان بسته الی زادگاه اش در قریه شدوج میرسانند. این موٴظفین بی عاطفه و نا مهربان که اصلاً از مهر مادری و شفقت پدری جزء ترین بهره ای نبرده بودند، زمانی که اسیر دست بسته وبا بوجی بر سر کشیده در میان محافظینش از پهلوی باغ و خانه اش درحال عبوربود که پدر و تمام خویشاوندانش با واقف شدن از دستگیری اش و با دیدن این صحنه با گریان و ضجه و ناله های جان گداز برلب دیوار باغ متصل به سرک عمومی استاده می شوند و از خورد و بزرگ فریاد میکنند و اشک میریزند، ولی خیال بیک که از اتهام و گناه خود اطلاعی ندارد، با دست ها و چشم های بسته در حالیکه سر طناب در دست نگهبان بود، مانند گوسفندی جهت ذبح به کشتارگاه برده میشود. پدرمویسفیدش که بسبب کبرسن قدرت بینایی نداشت ، آرزوداشت تا آوازفرزندش را بشنود، اما اجازه صحبت نیافت .
چقدراندوهگین است ! پدر اجازه ندارد تاصدای فرزندش را بشنود! خیال بیک مانند “اسمعیل قربانی” به ذبح گاه برده میشود؛ بدون خواست پدر و رضای پسر؛ نه بخاطرثواب ورضای خدا؛ بل بخاطرعمل انقلابی یا تمرین عمل انقلابی!؟ آنهم توسط همکیش و همزبان وهمدیارش. پدر! تحمل کن وتاب بیار و کشتن فرزندت را که با هزاران امید و آرزو بزرگش کردی نظاره کن ! چقدر دشوار است بزرگ کردن یک آدم وچقدرآسان است آدم کشتن !
خیال بیک میخواست برای آخرین باردست های پدرمویسفیدش را ببوسد وازش عفوبخواهد که فرصت خدمت و دستگیری اش را پیدا نکرد وهمچنان میخواست از خویش و اقاربش خدا حافظی نماید که از طرف محافظین بی خبرازعطوفت انسانی ممانعت دست بوسی و خدا حافظی با پدر و خویشاوندانش صورت میگیرد. درحالیکه شور و فغان تا مصافات دور از عقبش بگوش میرسید و هر بیننده را بی اختیار به گریه می آورد. جوان نامراد با آنکه باران اشک راه دیده گانش را سیل آسا پوشانیده بود وهر آن به عقب می نگریست و با قلب مالا مال ازخون، بدون خدا حافظی توسط محافظین به قربانگاه بعنوان دستآورد!؟ کشانیده و نزدیک میشد .
جهاندارشاه برادر بزرگ مادری اش به امید رهایی ازطریق عرض و داد به ارگانهای حزبی و دولتی به تعقیب آنها براه می افتد. درولسوالی شغنان گوش شنوایی برای داد وفریادش پیدا نمیشود. خیال بیک با همان دستان بسته ذریعه محافظین به ولسوالی اشکاشم اعزام میگردد . جهاندارشاه با قرض و وام مبلغی غرض مصارف محافظین، با آنها همسفرمیشود وچشم امید رهایی را به ارگانهای حزبی ودولتی اشکاشم می دوزد. بعد از سفرچند روز به اشکاشم میرسند وخیال بیک تسلیم ارگانهای حزبی و دولتی آن ولسوالی میگردد. درولسوالی اشکاشم فضای دهشت و وحشت وببندو ببر چنان حاکم شده بود که خود جهاندارشاه نیزبعنوان “صید” به پای خود آمده، درمعرض خطرقرارمیگیرد، همانست که باساس اصرار خیال بیک به هیچ ارگانی مراجعه صورت نمیگیرد و واپس به شغنان برمیگردد .
خیال بیک به کابل انتقال و با دوست وهمرزمش ظریف بیک شهید درمحبس دهمزنگ کابل هم زولانه وهم سلول میگردد. محمدعلم ذردیوی شاگرد مکتب وخورد سال ترین بندی سیاسی هم اطاق خیال بیک حکایه میکند :” بیست نفر در یک اطاق محبوس بودیم ، دربهار سال ۱۳۵۸ ساعت یک ونیم بجه شب یک دگروال اردو به محبس دهمزنگ آمد وگفت یکتعداد محبوسین رها میشوند ومطابق لست او نام میخواند وما باید نام پدر را میگفتیم. وقتیکه نامم را خواند من نام پدرم که عبدالحکیم بود گفتم چون درلست نام پدرم محمدحکیم نوشته شده بود قبولم نکرد. چندین مراتبه آمد واصرارم را نپذیرفت. اویک شب خیال بیک ، ظریف بیک، آمرنذرمحمد، معلم سلیم بیک ، معلم مراد محمد وسارنوال دوشنبه از ولسوالی شغنان وتعداد دیگرمحبوسین را ازمحبس کشید و بیرون برد، بعدها معلوم شد که آنها رها نی بلکه اعدام شدند.” وقتیکه لست پنج هزارشهید زمان حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق بیرون کشیده شد، نام خیال بیک شامل اعدام شدگان آن لست بود. تاهنوز معلوم نیست که خیال بیک درکدام گور دسته جمعی بخون خفته است .
چه گناه وخطای بزرگی صورت گرفت ! دستگیری واعدام بدون تحقیق و محاکمه صرف با اتهام حریف ومخالف معمول شد وهزاران انسان بدون ارتکاب کدام عمل و اسناد جرمی اعدام شدند و این رسم و سنت به اشکال مختلف از طرف مجاهدین وطالبان شدید تر وخشن تر تکرار شد و میشود.
شهید خیال بیک بعد از هفت ثور کار حرفوی خود را رها کرد، حاکمیت حزب خلق را پذیرفت و در ساحه حاکمیت آن حزب بوظیفه معلمی پرداخت وحتی گفته میشود با یکی ازکدرهای حزبی شدوج مراوده برقرار و وعده همکاری ها سپرد، باآنهم تحمل نشد ودستگیر و اعدام گردید. ثابت نشد از ین معلم بی سلاح و دور از جبهه و جبهه بازی چه خطری متوجه حاکمیت بود تا باید کشته شود؟
درجبهه دیگر یعنی مجاهدین که ازعدل و انصاف وعدالت حتی در برابر کفارمحارب ومتجاور صحبت میکردند ومثال های از حضرت محمد ( ص) می آوردند که درمنازع فی ماب ین یهود و مسلمان عدالت را رعایت وبه نفع یهود حکم صادرنمود را بارها تکرارمیکردند. محبت شاه برادر خیال بیک که بحیث مامور زراعت در ولسوالی فرخار ولایت تخار خدمت میکرد و شب و روز در خدمت مردم بود تا زندگی شان بهبود یابد، آدم مومن ومسلمان ومسلمان زاده را به اتهام خلقی تیرباران کردند. چه شرایط نحس و بدشگونی بود؛ خیال بیک به اتهام ضد انقلاب از طرف انقلابیون وبرادرش محبت شاه باتهام انقلابی از طرف ضد انقلاب یعنی مجاهدین بقتل میرسند. قتل وکشتار بی گناه هان بدون محاکمه و اسناد ، صرف براساس ظن وگمان تحت عنوان دفاع از انقلاب یا دفاع ازاسلام گناه و خطای بزرگ است و توجیهی ندارد ” دو پانزده یک سی است”. اینست قضاوت مردم و بی رحمی تاریخ!
ارواح همه شهدا وبخصوص این دوبرادرشهید شاد یاد وخاطرات شان جاودان باد!
پوزش خواهی:
اول ازآن مرورکنندگان گرامی که این نوشته سبب تازه سازی غم واندوه شان گردیده .
دوم از اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان که کلمه یا جمله ای درین نوشته ناراحت شان ساخته باشد. میدانم همه اعضای حزب این اشتباه وخطا را مرتکب نه شدند وحتی تعدادی خود در زیر”شمشیردموکلس”قرارداشتند.