بخت بیگم

 

bakht

استاد بخت بیگم                                                                                                     دکتورس ماه خوبان

 

دو پیشآهنگ نهضت نسوان شغنان

( به مناسبت روز بین المللی زن)

 

kh-pamirzadنوشته دکتور خوش نظر پامیرزاد

 ۱۸حوت۱۳۹۱     

۸ مارچ ۲۰۱۳

روز دوم حمل ۱۳۵۲ مثل هر سال دیگر در صحن لیسه رحمت شاگردان در صفوف منظم به ترتیب صنوف ایستاده شده بودند. صحن لیسه را «سلانک*» (زینه پایه) آن به دو حصه مساوی تقسیم نموده که صنوف بالاتر لیسه به طرف راست و صنوف پائینتر لیسه به سمت چپ قرار گرفته بودند. صنوف بالاتر این سال از صنف ۷ الی ۱۲ رسیده بود. بر سر «سلانک» معلمین لیسه و هیات اداری رو به روی شاگردان و رخ به طلوع خورشید در یک خط صف کشیده بودند. مدیر لیسه قدرت الله خان درخانی به ملازم دستور داد تا زنگ مکتب را به صدا در آورد.

صدای زنگ مکتب احساسات شاگردان را برانگیخت که با کف زدن ها از نواختن زنگ استقبال کردند. مدیر با جبین گشاده و چهره خندان آغاز سال جدید تعلیمی را ابلاغ داشت. آن روز هوای بهاری دلپذیر بود، آفتاب بهاری تازه جان گرفته و به درختان گرمی بهاری را رسانیده بود که درخت های بید لیسه تغییر رنگ پوست داده بودند. دلگرمی شاگردان چون روز بهاری زیاد شده و گل لبخندها بر لبان هر شاگرد شگفته بود. امید و آرزو در قلب هر شاگرد موج می زد. همه شاگردان لیسه با دریشی مکتبی ملبس بودند. هرچند طبیعت این سال با سال های دیگر تفاوتی نداشت، ولی در فضای مکتب نسبت به سال های پیش تفاوتی مشهود بود. این تفاوت در صف اول، وسط و آخر به وضاحت دیده می شد و هرکس به نحوی از انحاء به این سه نقطه توجه مبذول می داشت. در صف اول آن تعدادی از اطفال بودند که تازه به محیط مکتب گام گذاشته و با چشمان حیرت زده به هر طرف می نگریستند. در صف آخر شاگردانی بودند که تازه به صنف ۱۲ گام می گذاشتند و در لیسه رحمت برای بار نخست صنف ۱۲ را تشکیل می دادند. آن ها با غرور و افتخار با خنده و سرور ایستاده بودند. در وسط در قطار اول صنف «هفتم ب» برعکس سایرین دو شاگرد با چادرهای سفید و لباس های دخترانه مکتبی ایستاده بودند. آن ها متفکر و چشم به زمین دوخته بودند و به این طرف و آن طرف نگاه نمی کردند. آن ها برای نخستین بار در میان بیشتر از هزار شاگرد پسر احساس عجیبی یافته بودند. اندکی نیز سرگیجه معلوم می شدند. هرکسی به آن ها از یک زاویه یی نگاه می کرد. بیشترین نگاه ها به سوی شان تحسین آمیز بود.  

فضای آن روز لیسه رحمت را تبصره ها و بگو مگوها زیر گرفته بود. هرجا و هروقت در صنف، در اداره، در صحن لیسه، در ساعت درسی و ساعات تفریح سخن از شمولیت دو دختر به لیسه پسران بود. در صنوف بالاتر هرکس دانست که دختر میرآغاخان و دختر میرزا شیرعلی شامل صنف هفتم شدند. ولی در صنوف پائین همه شاگردان دو نام را آن روز در لیسه رحمت به خاطر سپردند. نام های ماه خوبان و بخت بیگم را که صنف ششم مکتب نسوان شغنان را ختم کرده و به صنف هفتم لیسه رحمت شامل شدند. 

miraga-khan mirza sherali 
میرآغا  میرزا شیرعلی

برای بار اول بود که ماه خوبان و بخت بیگم به صحن لیسه رحمت قدم گذاشتند. این قدم در آن زمان ساده و معصومانه بود، ولی این قدم بود که دروازه لیسه رحمت را بر روی دختران گشود. این قدم بود که سرنوشت دختران شغنان را قسم دیگری رقم زد. این قدم بود که برای بار نخست سرحد عنعنه را عبور کرد و دختر را در سن کم از عروسی نجات بخشید. این قدم بود که دختر شغنان را برای بالیدن رهنمون شد. این قدم بود که دختر شغنان را به مرحله دیگری از زنده گی وارد ساخت. این قدم بود که معارف شغنان را دچار کیفیت دیگری ساخت. این قدم بود که سرنوشت دختر شغنان را از مکتب ابتدایی نسوان به لیسه رحمت پیوند داد و .  .  .

آن روز در میان مردم نیز این آوازه ره گشود که دو دختر به لیسه پسران شامل شدند. این سخن روز شده بود. در بازار شغنان این آوازه داغ شد و قضاوت ها آغاز یافتند. بیشتر کسانی که می شنیدند؛ دخترها به مکتب پسرها رفته اند، تعجب می کردند. برای تعدادی هم قابل باور نبود و منتظر رخصت شدن مکتبی ها ماندند.

در میان صدها پسر معلوم شد که دو دختر پهلو به پهلوی هم تا دروازه مکتب آمدند و از دروازه از هم جدا شدند. یکی راه بالا و یکی هم راه پائین را در پیش گرفت. بخت بیگم به طرف بالا قریه بهشار رفت که از دروازه مکتب راهش جدا می شد. اما ماه خوبان از میان بازار با چند نفر از همصنفانش می گذشت. همه کس او را نشانه کرده بود که حالا دختر میرآغاخان همرای بچه ها درس می خواند. او سر را زیر نگاه های به تماشانشسته پائین انداخته بود. نگاه ها سنگینی می کردند و از این سو و آن سو نیش زبان هایی را هم می شنید. در قطار آخر دوکان ها صدایی بلند شد و او را مخاطب ساخت:

دخترم آمدی؟

صدای پدر، صدای حامی زنده گیش بود، صدای مشوق تعلیمش که او را در صف پسران قرار داده بود. قوت قلب یافت و از عقب پدر سوی خانه رهسپار شد.

هنوز چند روزی نگذشته بود که شامل شدن دو دختر به لیسه پسران خبر داغ شغنان گردید. تعدادی از دلسوزی و تعدادی هم از عناد پدران آن ها را به پند و اندرز می گرفتند که از این کار، از دوام تعلیم دختران منصرف گردند. ولی دو مرد مصمم و عاقل مردانه مقاومت کردند؛ از دلسوزی های بیجای و از طعنه ها نهراسیدند. میرآغاخان که از صاحب رسوخان قریه سرچشمه و میرزاشیرعلی از صاحب رسوخان قریه بهشار بودند، با درایت و سنجیده گی با این خبر داغ مقابله نمودند. به یاد دارم که چندین بار به میرآغاخان به شکل اندرزگونه تعدادی می گفتند که دختران ضعیف هستند و درس خواندن با بچه ها برای شان اشکال دارد. مگر او جواب می داد: دخترم هیچ کمی از بچه ها ندارد. آن چه را که بچه ها یاد می گیرند، او بهتر از آن ها می آموزد.

برخورد با میرزاشیرعلی جدیتر از آن بود. وقتی زیر تأثیر دلسوزی های بی معنا قرار نگرفت، تعدادی با طعنه در مقابلش آمدند. میرزاشیرعلی مرد تسلیم شدنی نبود که از تصمیمش منصرف گردد. برای آنانی که زبان به طعنه و تخویف گشودند، جواب دندانشکنی داد.

یک هفته پس از آغاز مکاتب گروهی میرزا شیرعلی را در بازار گرد کرده بودند و یکی از آن ها زبان درازی می کرد و دیگران با کله جنباندن سخنانش را تصدیق می داشتند. میرزا با خونسردی و متانت به قناعت آن ها می پرداخت. وقتی آن آدم بی ادب در مقابل منطق و دلایل میرزا بند ماند؛ طعنه را پیشه کرد و میرزا شیرعلی را بیم داد و گفت: دختر جوان شده، همرای بچه ها یکجا بخواند، چه پیآمد خواهد داشت؟ و آن وقت چی کار خواهی کرد؟

میرزا شیرعلی ساده و بی تکلف جواب داد: ذمه دار هر کارش هستم که او درس بخواند.

آن آدم دیده درآ دوام داد و گفت: اگر خانه اش اولاد شد، آن وقت؟

میرزا گفت: آن وقت من اولاد او را نگاه خواهم کرد و او به مکتب خواهد رفت.

پاسخ میرزا شیرعلی چون آب بر آتش تاثیر انداخته و زبان همه را بند کرد. پس از آن هیچ کس صدایش را بلند نکرد. محیط با یک پاسخ سنجیده آرام شد. این پاسخی بود که تکیه گاه تعلیم دختران شغنان گردید.

ماه خوبان و بخت بیگم سال ۱۳۵۲ را با موفقیت تمام به پایان رسانیدند و در صنف هفتم لیسه رحمت یک امر را مسلم ساختند که دختران توانایی پیشبرد آموزش را به اندازه پسران دارند. آن ها در شمار شاگردان ممتاز صنف خود قرار گرفتند. آرمان پدرها را تحقق می دادند. از بهترین شاگردان لیسه رحمت خود را ثابت ساختند. این گام شان نوید عظیمی برای شاگردان مکتب نسوان شد. مکتب نسوان شغنان که از سال ۱۳۴۴ ایجاد شده بود تا سال ۱۳۵۲ به صدها شاگرد را در ثبت و شمار همه ساله خود داشت. بیشتر از ۵۰ دختر در صنف اول همه ساله شامل می گردید و تا صنف ششم از آن جمله به تعداد انگشتان باقی می ماندند. در طی هشت سال تاسیس نسوان تا آن وقت یک شاگرد اناث هم نتوانسته بود که قدم بالاتر به صنف هفتم بگذارد. عنعنه شوهردادن در سنین کوچک یکی از بزرگترین مشکلات دختران بود که بر جامعه شغنان تسلط داشت. در برخی از سال ها تعدادی از طفلکان صنف اول یا دوم را به خانه بخت می فرستادند. در صنف های سوم و چهارم قریب نیمی از شاگردان را به خانه شوهر می فرستادند. به صنف های پنجم و ششم گاهی سه یا چهار نفر باقی می ماندند. با هرکسی که از تعلیمات بالاتر دختران صحبت می شد، می گفتند که دختران معلم و مامور نمی شوند؛ دیگر چه ضرورت به خواندن مکتب دارند.

با این استدلال اکثریت مطلق دختران در سنین کمتر از پانزده ساله گی عروسی می شدند. این طلسم را شمولیت ماه خوبان و بخت بیگم به لیسه رحمت شکستاند. شمولیت آن ها نه فقط دروازه تعلیمات عالی را برای دختران باز کرد، بلکه گام بزرگی در زمینه شکل گیری بهتر اخلاق نیک پسران گردید. به خاطر دارم روز دوم حمل آن سال را که به عنوان معلم فزیک داخل صنف هفتم «ب»  گردیدم . در عقب میز پیشروی صنف دو دختر نشسته بودند و بر خلاف شاگردان سایر صنوف آرامش خاصی بر این صنف مسلط بود. شاگردان با احتیاط تمام صحبت می نمودند. از استعمال کلمات نادرست، از شوخی و مزاح ها آن صنف به کلی دور بود. احترام متقابل میان همصنفی ها فوق العاده مراعات می شد.

این وضع نه تنها در داخل صنف تعمیل بود، در خارج از صنف به خصوص وقت تفریح یا وقت آغاز و رخصتی مکتب نیز موجودیت دختران تاثیر زیادی انداخته بود. شوخی های بیجای تعدادی از شاگردان خود بخود جلوگیری می گردید. به این صورت دو دختر پیشآهنگ شغنان فضای روانی و اخلاقی یی را در سطح لیسه رحمت بوجود آورده بودند که برای همه شاگردان درس عبرت گردید.

سال ها به زودی گذشتند، صنف ها را ماه خوبان و بخت بیگم یکی پی دیگری پشت سر گذاشتند. آن ها در سال ۱۳۵۷ در لیسه رحمت به صنف دوازدهم رسیده بودند. فضای آموزش و تعلیم و تربیه به طور کلی با موجودیت دختران عادی شده بود. در لیسه رحمت دیگر آن دو دختر تنها نبوده بلکه از عقب آن ها تعداد دیگری نیز در هر صنف نشسته بودند. این وضعیت لیسه رحمت را در آن سال ها به یک لیسه نمونه تبدیل کرده بود. در عرضه تهذیب اخلاق شاگردان از فضایل بزرگی برخوردار شده بودند. عرصه آموزش به یک روند معقول رقابت ها تبدیل شده بود. ناکامی پسران در صنفی که شاگردان دختر نیز می بودند؛ شرمنده گی حساب می شد. پیشآهنگ شدن در درس، ر قابت کردن سالم در امتحانات همه و همه نتایج پرثمری را به ارمغان داشت. این نتایج در ماه حوت سال ۱۳۵۷ در نتایج امتحان کانکور چشمگیر بود. در آن سال چندین نفر از این شاگردان در نتایج بالایی امتحان کانکور قرار گرفتند و چانس سکالرشیپ خارج را به کشورهای بیرون یافتند که از آن جمله استازر، عبدی محمد، سردارمحمد، خدایداد، سفرمحمد، باب علی، عادل شاه به بورس های اتحادشوروی و سید مجنون به کشور هنگری موفق شدند. داکتر استازر و داکتر عبدی محمد در رشته طب، انجینیر باب علی، انجینیر سفرمحمد، انجینیر خدایداد و انجینیر سیدمجنون در رشته انجینیری، سردارمحمد دوست در رشته زراعت و عادل شاه در رشته کیمیا تحصیلات خویش را به پایان رسانیدند. همچنین تعدادی به دانشگاه های داخل کشور کامیاب شدند که از آن جمله دوکتورس ماه خوبان و دوکتور جمعه گل به طب ننگرهار و بخت بیگم به دارالمعلمین عالی سیدجمال الدین و دیگران نیز هم چنین موفق شدند.

امتحان کانکور سال ۱۳۵۷ یک بار دیگر بر پیشآهنگ بودن این دو جوان مهر تایید گذاشت. آن ها سال ۱۳۵۸ برای ادامه تحصیلات بار دیگر در برابر آزمون زمان قرار گرفتند. میرآغاخان و میرزا شیرعلی این چلنج زنده گی را بار دیگر با تصمیم آهنین پذیرا شدند که آیا دختران را به خارج از شغنان اجازه تحصیل بدهند یا نه؟

بخت بیگم در اوایل حمل آن سال برای ادامه تحصیلات عالی راه کابل را در پیش گرفت و ماه خوبان منتظر ماند. زیرا دانشگاه طب ننگرهار در وسط سال آغاز می گردید که تحصیلات عالی و معارف ننگرهار به حساب مناطق گرمسیر در پایان تابستان شروع میشد.

آغاز تحصیلات عالی شرایطی را بر دو ابرمرد مصمم و با درایت وضع کرد. بار دیگر آن تبصره ها و اندرزهای موذیانه دیگران شروع شد. مگر این بار به آن سنگینی نبود، وضع و شرایط زمان تغییر کرده بود. دختران شان ماه خوبان و بخت بیگم دیگر آن دختربچه های دوره ابتدایی نبودند. تجربه شش سال آموزش مشترک با بچه ها به آن ها چیزهای تازه و نو آموختانده بود. آن ها نه فقط در داخل محیط شغنان پیشگام همقطاران خود بودند، بلکه بیرون از شغنان در محیط های دیگر و منجمله در کابل بخت بیگم چهره نمایان و شناسا برای استادان و محصلین دارالمعلمین سیدجمال الدین بود. اگر کلمه «مردانه» را از انحصار مرد بیرون کنیم و این صفت را برای یک زن پیشکش نماییم، جای دارد که بگویم: آن ها در این آزمون مردانه تر از مردها به میدان رفتند.

یاد آن روز تابستانی سال ۱۳۵۸ این امر را در خاطرم مجسم می سازد که ماه خوبان مصممانه عازم ننگرهار می شد. او همراه با پدر و کاکاهایش اسماعیل خان و استاد محمدرحیم به میدان هوایی شغنان رسید و با هم یکجا در طیاره باختر به طرف فیض آباد پرواز کردیم. بعد از رسیدن به فیض آباد به خانه اسماعیل خان رفتیم. پس از صرف چای اسماعیل خان رخ به سوی من نمود و گفت:

کاکا! ماه خوبان به جلال آباد کامیاب شده، در جلال آباد برای یک دختر دوام تحصیل مشکل است. اگر ممکن باشد به کابل تبدیل شود.

قبل از آن که من چیزی بگویم، کاکا میرآغا جواب داد که نه. ماه خوبان هیچ کمی از پسران ندارد. او بدون مشکل درس هایش را در جلال آباد خلاص خواهد کرد. من رخ به ماه خوبان کردم و پرسیدم: اگر به کابل تبدیل شوی، بهتر نیست؟

جواب داد: حالا دیگر تصمیم گرفته ام که در جلال آباد بخوانم. اگر منتظر تبدیلی شوم، یک سال از آموزش عقب می مانم.

ماه خوبان به سفرش دوام داد و به دانشگاه ننگرهار شامل شد و با این عمل هر دو پیشآهنگ میدان تعلیم و آموزش را برای سایر دختران شغنان هموار ساختند. آن ها مدل و الگو قرار گرفته بودند. دختران شغنان بر خطی که آن ها رفتند، قطار شدند. هنوز یکی دو سال نگذشته بود که میرآغاخان و میرزاشیرعلی دو تن دیگر از دختران شان را به این میدان کشانیدند. نفیسه و چمن آراء پل پای خواهران خود را تعقیب نمودند. اما با جدیت بیشتر از آن ها لیسه رحمت را پشت سر گذاشته و شامل امتحان کانکور شدند. نتایج امتحان کانکور به لیسه رحمت رسیده بود که : نفیسه بنت میرآغا کامیاب به فاکولته طب کابل و چمن آراء بنت شیرعلی کامیاب کاندید بورس های تحصیلی خارج. هر دو جوان به آن چه آرزو داشتند؛ رسیده بودند. نفیسه شامل انستیتوت طب کابل گردید  پس از تحمل مشقات بسیار زیاد داکتر شد و به کار آغاز کرد که متاسفانه در میان سال های پر مصیبت و پربلای ۱۳۷۳ – ۱۳۷۵ در شهر کابل برای همیش لادرک شد. اما چمن آراء رهسپار تحصیلات خارج به اتحاد شوروی شد که با موفقیت دوره تحصیل را به پایان رسانیده و سند ماستری را حصول داشت. تغییر شرایط زنده گی در کشور فرصت کار را برایش نداد و مدتی در شهر دوشنبه با فامیل برادر بزرگش مبارکقدم ظفر که یکی از کارمندان با تجربه دولتی بود، گذرانیده و سپس به کشور کانادا مهاجر شده و اکنون در شهر کالگری کانادا زنده گی دارد.

با گذشت چند سال نسوان شغنان به صنوف بالاتر ارتقاء کرد و شاگردان آن مکتب نیز فرصت بهتری برای آموزش یافتند. در اکثریت قریه جات مکاتب ابتدایی به متوسطه و متوسطه به لیسه تبدیل شدند که مکاتب نسوان هم از این وضع برکات یافتند. تعداد شاگردان اناث سال به سال افزایش یافت. این افزایش رقم درشت را نشان می دهد: بر اساس ارقام احصائیه وی مدیریت معارف شغنان همین اکنون به تعداد ۲۳۵ نفر معلم اناث مصروف تدریس بوده و به تعداد ۶۶۶۴ نفر شاگرد اناث در مکاتب شغنان از صنف ۱- ۱۲ مصروف آموزش هستند. اکثریت زیاد این شاگردان در لیسه های نسوان آموزش می بینند که ۶ لیسه نسوان به طور مستقل در قریه جات فعال هستند و در آن قریه جاتی که لیسه نسوان جدا نباشد، دختران همراه با پسران به شکل مختلط دروس شان را پیش می برند. موجودیت این تعداد قابل ملاحظه لیسه ها در این ولسوالی مرهون سه منبع خواهد شد. منبع نخست سعی، تلاش و جدیت شخصیت دانشمند و دلسوز معارف شغنان استاد محمد یوسف قاسمیار بود که با درایت و آینده نگری ژرف معارف شغنان را به این پایه رسانید. جای دارد که نهضت نسوان و مردم شغنان این شخصیت والای دانش را که هر ذره وجودش نیروی «اِی جمع بی کل مربع»  را تمثیل میدارد، قدردانی کنند. منبع دوم زحمت، رنج و محنت، علاقه و دلسوزی استادان و معلمین معارف است که آن ها چه ذکور و چه اناث در هر شرایطی دروازه مکتب را نبستند. گاهی بدون دریافت مزد یا معاش هم رسالت خویش را انجام می دادند. طی دهه هشتاد در زمان حکومت استاد ربانی از معاش معلمین با وجودی که سخنی در میان نبود، معلمین با لباس های کهنه شان و بوت های پینه زده دروس شان را پیش بردند که این زحمت و دلسوزی معلمین معارف شغنان را پرثمر ساخت. منبع سوم پشتیبانی مردم از داعیه معارف بود که پایه معارف را استحکام بخشید. مردم این دیار بدون تبعیض جنس مرد و زن اولاد شان را به آموزش و پرورش می سپارند. و در جایش نیز از آن حمایه می نمایند. حکایه سال ۱۳۷۵ دوره حکومت استاد ربانی خاطره انگیز بود که این امر را ثابت ساخت. در آن روزگار هر شخص یا گروهی از مردم که خواستار ملاقات استاد می شدند، حین ملاقات بسته های درخواستی را پیشکش می نمودند و امر حصول پول را دریافت می کردند. نماینده گان و بزرگان مردم شغنان نیز حضور استاد ربانی پذیرفته شدند و حین ملاقات یک ورقه درخواست را پیش نمودند. استاد که با اخذ هر ورق شفاهی جویای محتوای آن می شد، خواندن متن درخواست ها را جدی نمی گرفت و بر اساس توضیح شفاهی درخواست دهنده با کمی چانه زدن ها رقم مبلغ قابل امر را درج می کرد. وقتی درخواست بزرگان شغنان را گرفت، پرسشی مطرح کرد. یکی از آن ها خواهش کرد تا استاد به متن درخواست توجه نمایند. استاد ربانی عنوان درخواست را از نظر گذرانید و بعد داخل متن شد و متن را تا آخر خواند. پس از ختم متن تبسمی کرد که مردمان شغنان خلاف معمول درخواست تاسیس یک باب دارالمعلمین را در شغنان دارند. از یک طرف تعجب و از طرف دیگر نبود چانه زدن در کمی و زیادی پول کار استاد را آسان می ساخت. او امر داد که یک باب دارالمعلمین تاسیس شود که بالاخره دارالمعلمین تاسیس و از آن تاریخ تا کنون همه ساله تعدادی از جوانان را برای خدمت معارف فارغ می دهد که در سال ۱۳۹۱ به تعداد ۱۵۲ نفر دختران در رشته های مختلف دارالمعلمین مصروف آموزش بودند. قبل از آن از سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۹۰ به تعداد ۷۲۳ نفر جوان دختران را به عنوان معلم به معارف تقدیم داشته است.

اما قصه آن دو پیشآهنگ نهضت نسوان – بخت بیگم با به پایان رسانیدن تحصیلات عالییش قدم به عرصه کار گذاشت و تدریس را پیشه گرفت. یکی از معلمین موفق در عرصه کارش و نخستین معلمه زن از شغنان شد. تعداد زیادی از اولاد وطن را به پرورش گرفت و ماه خوبان با به پایان رسانیدن طب ننگرهار قدم به عرصه کار و وظیفه گذاشت. طبابت را پیشه گرفت. یکی از دوکتوران موفق در فعالیت عملی شد و نخستین دوکتورس از شغنان شد.

وظیفه و کار آن دو را به میانه جوانی استقبال کرد. خامی ها گذشتند و پا به سن پخته گی رسیدند. احساسات جوانی فروکش کرد که هر دو در برابر آن با متانت و پایداری لبیک گفته بودند. مهر مادر و تصمیم قاطع و دعای پدر را پناهگاه ساخته بودند. به آن مرحله رسیده بودند که با عقلانیت سرنوشت زنده گی بعدی را معین کنند. پدران که حامی آن ها بودند اجازه دادند تا به خواست خود به خانه بخت گام بگذارند. ماه خوبان با یکی از همصنفی های دوره فاکولته دوکتور ستارگل عروسی کرد و بخت بیگم با یکی از همصنفی های دوره مکتبش انجینیر باب علی ازدواج نمود که همین اکنون هر دو صاحب فرزندان هستند.

زمان می گذشت و آن ها مثل دیگران در تلاطم زمان شب را به روز می رساندند. صفحه دیگری که از سرنوشت کشور باز شد، کابل آماج راکت ها و توپ و تانک قرار گرفت و از همه نشان های زنده گی عصر جدید محروم گشت و تنور داغ آتش جنگ شد. آن ها نیز کابل را به دو جهت مختلف ترک گفتند. مگر این بار با مسئولیت خانواده و فرزندان یکی به شمال و یکی به جنوب رفتند. بخت بیگم به ولایت بلخ رفت و همراه با خانواده در شهرک حیرتان دور از صدای انفجار و آتش جنگ مسکن گزید و ماه خوبان به جنوب به ولایت پکتیا کابل را ترک گفت.

بخت بیگم در حیرتان به کار ماموریت مصروف شد و دوکتورس خوبان به کار طبابت در پکتیا دوام داد. برای هر دو شرایط و زمینه جدید کار پیشروی آمد. بار دیگر چلنج جدید زنده گی فراراه شان قرار گرفت. برای بخت بیگم آشنایی با کار دفتر جدید و همکاران جدید مطرح بود تا بر مشکلات غلبه حاصل کرد. آزمون جدید و اما این بار! مشکلات پیش آمده آن قدر جدی نبودند. زیرا مهاجرت به آن مناطق تنها شامل حال یک کس نمی شد. صدها و هزارها آدم از زیر آتش جنگ و خون کابل در جستجوی پناهگاه بودند. همه آن هایی که در همسایه گی شان بودند، با هم غم و اندوه مشترک داشتند که به زودی زبان تفاهم یافتند و غمشریک شدند. در حیرتان بخت بیگم همکار خوب همکاران دفترش شد. در پکتیا دوکتورس ماه خوبان به اسرع وقت با مردم انس یافت. زبان و فرهنگ مریضانش را دانست و دیری نگذشت که مریضانش با او الفت یافتند. با اعضای خانواده شوهرش خودمانی گردید، تا آن جا که یکی از دختران جوان خویشاوند را به نکاح برادرش در آورد. او که در پکتیا بود، آن دختر جوان را به شغنان فرستاد که در خدمت پدر و مادرش است.

صفحه دیگری از تاریخ کشور برگشت و طالبان ادعا نمودند که شر و فساد را از کشور زدودند. امارت اسلامی جایگزین حکومت اسلامی شد و از کابل تا مزار، از پکتیا تا تخار، از هرات تا ننگرهار و همه جا را در قبضه آوردند و زنان را در چاردیواری های خانه محبوس ساختند و اگر هم زنی عزم سفر می داشت در خلته های متحرک باید حرکت می کرد که از این چلنج زنده گی این بار بوی خون می تراوید و به شکننده امر نوید مرگ می دادند. بخت بیگم در حیرتان تحمل این شرایط را نتوانست و ماه خوبان در پکتیا که هر دو دامان مادر وطن را رها ساختند و این بار خارج از مرز کشور مهاجر شدند. بخت بیگم به شهر کراچی و ماه خوبان به شهر پشاور.

و باز رخ دیگر زنده گی – بخت بیگم مثل سایرین ناگزیر بود که فرزندان را مراقبت نماید. محیط دیگر، شرایط زنده گی دیگر، خصوصیات دیگر همه چیز از گونه دیگری پیش آمد. تجارب کار، تحصیل، وظیفه قبلی رنگ باخته بود، در قطار دیگران به کارهای فابریکاتی مصروف شد. ماه خوبان در پشاور به مسلک طبابت دوام داد و به مشکل جدی در کار رو به رو نشد.

صفحه دیگری از تاریخ کشور باز شد. طالب با همه تندروی و خشونتش از امارت انداخته شد. نیروهای بین المللی طالب را روفتند و باز زمینه کار و فعالیت زنده گی مدرن با نوید دیموکراسی بر فضای کشور مهیا گردید. برای دو پیشآهنگ نهضت نسوان شغنان نیز این صفحه تاریخ خالی از دلچسپی نبود. عودت مهاجرین به وطن آغاز گردید. برخی تغییراتی در ساحات کاری مهاجرین نیز رونما شد. بخت بیگم فرصت جدیدی به کار یافت. او با اداره تعلیم و تربیه آقاخان پیوسته بود و پس از سال ها دوری از مسلک بار دیگر تجارب تدریسش را در خدمت اطفال وطن قرار داد. اداره تعلیم و تربیه آقاخان که عودت مهاجرین را مسلم دانست، تغییراتی را در برنامه های کاریش برای اطفال افغانستان وارد ساخت. تدریس مضامین به زبان فارسی را در اولویت کارش آورد. بخت بیگم سرمعلمه یکی از مکاتب تدریس زبان فارسی در شهر کراچی شد. قدمه های پرثمر و تجارب جدید تعلیم و آموزش بار دیگر به سراغش آمدند.

مسلط شدن گام های دیموکراتیک و استحکام قانونیت این دو پیشآهنگ را باز به دامان مادر وطن کشانید. آن ها این بار مسئولانه تر از پیش گام گذاشتند. دوکتورس خوبان به وظیفه طبابت به کابل برگشت و بخت بیگم به صفت مربی تعلیم و تربیه به بدخشان برگشت. ماه خوبان در تداوی مریضان در شفاخانه چپن سفید به تن کرد و بخت بیگم نه با تباشیر و تخته سیاه بلکه با مارکر و تخته سفید در تربیه معلمین مکاتب فعالیت را شروع کرد. در ساحات مختلف تعلیمی چه در زمینه آموزش بزرگسالان، چه در ساحه پرورش معلمین مکاتب با تدویر سیمینارها و ورکشاپ ها در ولسوالی های مختلف بدخشان در چوکات اداره تعلیم و تربیه آقاخان مصروف است.

چنین بود راهبردی که پیشآهنگان نهضت نسوان شغنان قهرمانانه طی طریق کردند و راه را برای نسل آینده شان هموار ساختند. نتایجی که از کار و فعالیت بی سروصدا و خاموش آن ها حاصل شده، قابل تحسین و آفرین گفتن است. امروز که کتله بزرگی از دختران جوان شغنان چه در معارف و چه در تحصیلات عالی مصروف پیشبرد دروس شان می باشند، از برکت و همت والای این پیشآهنگان و اولیای ژرف نگر و دوراندیش شان زمینه مهیا شده است. لذا بر هر دختر وابسته به نهضت نسوان شغنان این دین است که راه آن ها را قدم به قدم تعقیب نمایند. معلمین و استادان اناث مکاتب شغنان ثمره آموزش این دو پیشآهنگ را گرامی داشته و بار دیگر برای معیاری ساختن نتایج آموزش شان متعهدانه دست بدست هم بدهند.

مردم شغنان و خاصه معززین و صاحب رسوخان از آن قهرمانی دو ابر مرد درس عبرت گرفته، زنان را در تصمیم گیری های زنده گی جامعه خویش شریک سازند. یقین دارم نتایج و دستآوردهای زیادی را نصیب خواهند شد. نهضت نسوان شغنان برای قدردانی از این دو پیشآهنگ باید تلاش ورزند تا دو مکتب نسوان را به نام این دو مسمی بسازند. 

…………………………………………………………………………………………………………..
*- سلانک کلمه شغنانی است که در زبان فارسی دری به شکل «سولان» آمده و نردبان معنی شده است. در زبان شغنانی پسوند «ک» که پسوند تصغیر می باشد به آن افزوده شده است. این کلمه در این متن بر اساس نام آن زینه پایه یی که در بین صحن لیسه رحمت قرار دارد، آورده شد. این کلمه را حکیم ناصرخسرو در ابیاتی (دیوان ناصرخسرو، به اهتمام و تصحیح مجتبی مینوی، ایران، سال ۱۳۷۲ صفحه ۳۳۷) آورده است که:

ای برادر شناخت محسوســـات        نردبــــانیست اندرین زنـــــدان
تو به پایه ش یکان یکان برشو        پس بیاســــای بر سر ســــولان

 

Print Friendly, PDF & Email