داکتر عطا محمد عطا
هفدهــــم ماه می سال 2010 سالروز درگـدشت دوکــــــتور سلیمان “پاییـــــــــــــز”
اول جوزا ۱۳۹۱
گرگی اجل زمامن ما شهسوار برد صبرو قرار از دل یاران هزار برد
ازآشیان بلبل گل در بهــــــــار برد برحست روزگار همــــه اقتــدار برد
وزما نده گان خسته دلان اختیار برد
سیلاب غـــم زبانه زند در دیار ما گلگون شده به خون شهیـــدان دیـارما
تاریک گشته میمنت نوبهــــــارما ازسوز غـــم سروده شده این شعــارما
آسایشی زگیتی و هــم افتخار برد
گردون ناسپاس نه شان و جــلا بود بی اعتبــــــــــارزیستنی آشــــنا بـود
سعی و تلاش دنیوی ام بی بهــا بود زین درد ورنج برهمه گان ماجرابود
نخلی امید ازچمن ام بیقــــرار برد
ازخلقت طبیعت تا این زمان نگــر رخت سفرزکلبه پیروجــــــــوان نگر
زان حادثات مدهش دورازگماننگر گرد وغبارو غلغـــه برخانمـــان نگر
از وادی طبابت مان کامگـــار برد
ازبوستان و گلشن مانیست یکـــنوا خالسیت زمره همه مـردان با وفــــــا
ازقید روزگار بخـود جسته اند پنــا بادا بلند مرتبه در درگه یی خـــــــــدا
دانشوری دیار “ویر” را شراربرد
دربوستان مکتب سینا چه عــارفان زین ماجرای گشت سفر بوده ناگهـــان
درآرزوی وصلت دیدار دوستــــان نگذاشته ترا به هوس های این زمـــان
وا حسرتا که مرگ ترا ازقطاربرد
فــردوس جاویدانه ترادر کنار بــاد دور ازگـــــــزند و یوم ابد لاله زار باد
یادت بخیر و خیـر تــرا انتظــارباد در هــردوکون فخـــــر شما بیشمار باد
نوری امید مردم شغنان غبــاربرد
درد دل “عطا” که رقمیافت مختصر درسوزو در گــــداز عــزیزان نامــــور
ماند چــویادگــــار به گردون درگذر در صفحـه حـــوادث تاریخ ازبشـــــــر
طاوس خوش خرام مرا ازحصاربرد
روح پرفتــــــــــــــوح همــــــــــــــه گذشتگان شاد و یاد شان گرامــــــــــی باد
هشتم مارچ روز جهانی زن
داکتر عطا محمد عطا
۱۸ حوت ۱۳۹۰
آزادی و عزت در چوکات قانون حق مشروع هر فرد بوده که باید با رعایت قواعد اجتماعی، حقوق بشر وسایر نورمهای معتبر جهانی در هرگوشه و کنار از دنیا بدون در نظرداشت سن و جنس رعایت و احترام گذشته شود. از آنجاییکه زنان نیم پیکر جامعه را تشکیل داده اند و در برآورده ساختن اهداف سپرده شده خویش دوشادوش مردان مسولیت خویش را با توجه به ظرفیت فکری، سهولتهای زندگی موجود و نیروی فیزیکی به انجام رسانده بودند.
ولی به اثر مردسالاری و تفوق جویی جنسیت، تعصبات محیطی بنابربرداشت حکومات و جوامع بشری و سایر مشخصه دیگر زنان و مادران از دیرزمان در مستعمــــره وانزوای مطلق بسرمیبردند که باالاخر درسال 1857 زنان کارگر امریکایی مجبور شدند تا در برابر مظالم روز افزون قـــد علم کنند و توانستند که صدای محروم زن را بگوش جهانیان برسانند و زمینه را برای رهایی شان از گرداب اسارت مساعد سازند و تاسیس جنبش کارگری سوسیالستی درسالهای 1907 فرصتی را مساعد ساخت که تعدادی از خانمها و مادران به این قافله پیام آور آزادی بپیونند وراهی را برای برون رفت این معضله جهانی هموار سازند، همواره تلاشهای ادامه یافت که زنان اتریش، سویس، دنمارک و دیگران از جمله پیشگامان قرار گرفتند، سعی نمودند تا روزی را به این عنوان در تاریخ درج نمایند. هــــــرچند برای انتخاب روز بخصوص بنام روزجهانی زن فرضیه های متعدی وجود داشت که زنان اتحاد جماهر شوری وقت نیز با کاروان آزادی خواهی همگام شدند و در سطح جهانی ازین روز تجلیل بعمل میاوردند که دراثر این قهرمانی ها تعدادی از مادران نیز قربانی خشونت ها شدند ولی نگذاشتند که صدای آزادی خواهی شان در گلوی شان خفه شود و سرانجام با اتفاق آرا هشتم مارچ بعنوان روزجهانی زن قبول شد که سالانه در سراسر جهان ازین روز حماسه آفرین تجلیل و بزرگداشت بعمل میآورند که صرف برگذاری آن روز بحال خانم ها کافی نبوده باید آزادی در چوکات قانون اسلامی و حقوق بشر بشکل شاید و باید آن بطور حقیقی آن وجود داشته باشد و از کلمه پرمحتوای حد شناسی هم فراموش نباید شد .
اینکه زنان افغانستان درین عصر 21 تاحال بیشتر از دریافت یک لقمه نان خشک و یکجوره لباس مفلصانه توقعی بیشتری هم ندارند و روزانه تلفات فراوانی را متقبل میشوند مسله ایست که مسولیت اش را بردوش تقدیر وقسمت میگذاریم و کسانیکه چندان علاقمند واژه آزادی نسیتند خدا نخواسته آزرده نشوند. بعنوان برگ سبز و تحفه درویش جملات شکسته و گریخته را پتر بندی کرده خدمت خانم ها و مادران گرامی بمناسبت این روز تقدیم مینمایم و از کاستی و نارساییهای قلمی قبلآ معذرت میخواهم.
زن چــــــــراغی خانه و تاجی سر است زن ســــــــرود دوستی و مادر است
گــربه معنی بنگـــــــرم براصل خویش زن طــــــــلوع آفتاب و اختــر است
خلقت عـــــــــالم نه خواب است و خیال زن بقــــــای کهنه گیتی یکسر است
مخترع و کـــــــاشف و اهــــــــل کتاب زن سبب دارنـــــــــــده پیغمبر است
منشه و مـــــــــبدا از حـب البشـــــــــر قطــــــــره انـدر شیرمادرگوهراست
مسکن راحــــــــت فـــــــــزا و پرنشاط بهــرطفــــلان هـم بلاد و بستر است
ورنه این رمــــــــــزیکه بیرون ازخیال خـــــــام تاکی پخته گردد اضفراست
خـــون دارد لحظه مــــــــیلان در سلول ازبطین مـــــــادری صانعــــگراست
شیوه ای نطــــــــــق و بیان و هــر تپش برسلوک جمله طفـلان رهبـــر است
ازحدی گهــــــــــواره تا هــــــر سلطنت زن ستون خانــــه هم رامشگر است
زن اگر خـودرا بداند ســــــــــرور است ورندانــد, رزه ای بی پیکـــــر است
درخیــال زین”عطــــــــا “کــــــــوهسار زن اگـــــــرمـادر شودسرلشکراست
با عرض ادب و ادای احترام
خــــــــداوند بخشنـــده و دستگیر کریمی خطـــــــا بخش و پوزش پذیر
فرارسیدن سال ۲۰۱۲ میلادی را برای تمام دوستان تبریک و مبارکباد عرض نمایم و سال پیش آمده را برای همه دوستان و عزیزان سال پر برکت و سال ثمربخش آرزو مینمایم.
سالی نو است وآرزوهـم نوبهار باد اوج مسرت هــــا بدلت بیشمار باد
عاری زهر گزند دلی عاشقان حق کسب مرادو مقصد دایم شعــار باد
دیدار دوستان که امیداست برهمـه زین گونه التماس یکایک برار باد
کشتی عمرمیگذرد کسیت باد بان باکاروان منـــــزل مان روزگار باد
هردانه یی که زرع نمودیم بادیگر ماند حـــــــکایتی بکسان افتخار باد
باتهنیت زکلبه کبکان خوش خرام تقـدیم دوست کردم وتا یادگــار باد
کم راکرم شمارو نه اهل قلم مرا گامی نه جسته ام که قلم سازگارباد
بمناسبت پروسه صلح و برادری در وطن
خوشا گرمی دنیای قـــلم از ملک شغنان شد خوشا صوتی مبــرا از ستم ازملک شغنان شد
سکوت تیره شبها شد فروکش در رهی زلت امیدی روشنی و رخت غــــم ازملک شغـنان شد
زایجادات هـــــر بالنده خاطر می شگوفد دل زداید هــــر کدورت, جام وجم از ملک شغنان شد
تصوربر چنین بهروزی بوده صدخیال آخــر که افشایی حقیقـت صبحـــدم ازملک شعنان شد
من و توگفتنی هــا زد رقم دریای خــون آلود نگـــرباران رحمــت بر سرم از ملک شغنان شد
بجای اشک خون آلود هـــــردل میکند شادی پیام صلح و جـــــــــولان قـلم از ملک شغنان شد
“عطــــــا”بالد بخود از پرتو افکار هم دستی بجایی ظلـمت شب بزم و جــم ازملک شغنان شد
بــــــــام جهــــــان
خوش از آنیم واخـان است ایـنجا فــــراز خــــاک افغــا ن است اینجا
بیا یک قصـه از بام جــهان کـــن شهــــی قــــرغـزتباران است اینجا
روال زنده گی را سبک عــــــادی مـــــــروج بر همه گان است اینجا
بد ید م قلعه های برف پوشـــــان چــــراگاهی غــــزالان اسـت اینجا
زکشورهای دنیــــــا کـوهـنوردان تمــــــــاشاچی و مهمان است اینجا
نه خشکد برف در هــــر قلعه دایم چــوسیمین برتن عریان است اینجا
گیاه وسبزه را جــاییست خالیست فــــــــراوان سنگساران است اینجا
طبیعت پرحــــــــراس است وتلاتم به هـــــــر فصلی نمایان است اینجا
وزد باد و نمــــاند بر ف ســــاکــن مــــداوم در زمستــــان است اینجـا
زهــــــــــــر وادی صـدایی آبشاران به سانی نقــره جریان است اینجـا
عواید بهـــــــــــــــررفـع روزگارش مواشی بهتـــــــر امکان است اینجا
بسازند کمــــــپل از بز مو و ا شتـــر نمــــــد از گـوسفـــندان است اینجا
زگـــردن بند ودستکش های قـرغـز هنــــوز آثار چنــــــدان است اینجا
نبا شد از طبـــــــابت هـیچ آثـــــــار برای درد منــــــــــدان است اینجـا
عـــــــلاج درد سازند با گــیاهــــــان گیاهـــــی خانه ویر ان است اینجا
عطـــا بنگر که فقــــــر است و تورم چـــــه ما وای فــقیـران است اینجا
21 اسد سال 1390 مطابق به 12 اگست سال 2011
زنده گی نامۀ مختصـــــر داکتر عطا محمــــــــــد”عطــا”
من، عطــــا محمــد فــرزند گــــدامحمـــــــد در سال 1348 هجری شمسی در یک خانواده دهقـــــان در دهکدۀ شهــــران ولسوالی شغــنان ولایت بدخشان چشم به جهان گشــــودم. در سال 1355 به اثر سعی وتلاش پدر بزرگـــوارم، مـرحــــــــــوم گــدا محمــد، شامل صنف اول مکتب ابتدایی ویرشغنان گردیدم. حین ادامه تحصیلم، این مکتب از ابتداییه به متوسطه وبعدا به لیسه ارتقــــــــا یافت. در سال 1366 ازین لیسه بعنوان دومین دور فارغین صنف دوازدهـــــم این لیسه سند فراغت را بدست آوردم.
در سال 1367 شامل دارالمعلمین سید ناصــــــــر خسرو شهر فیض آباد ولایت بدخشان شدم. پس از سپری نمودن سمستر اول به اساس ایجـابات وضعیت سیاسی نظامی حکــومت وقت، دفاع از خاک مقدس را نسبت به تحصیل ترجیح داده به خدمـت مکلفیت عسکری در پهلوی دیگر جوانان کشور سوق داده شدم. پس از سپری نمودن مـــــــــدت دوسال و شش ماه دوره مکلفیت عسکری سر انجام به دریافت سند پایان دورۀ خدمت ( ترخض) در ماه جــــــــدی سال 1369 نایل آمدم. سپس در ماه دلوهمین سال غرض شمولیت در تحصیلات عالی روانۀ کابل گردیدم و در صدد آن شدم تا دریکی از فاکولته های مورد علاقــه ام راه پیدا کنم تابتوانم راه اصلی ام را از طریق گام گذاشتن درجادۀ تحصیلات عالی دنبال نمایم. همین بود که در انتخاب فاکولتۀ مورد نظرم مشوره سایردوستان و نزدیکان را جویا شده سر انجام تصمیم نهایی ام را اتخاذ کردم که عبارت از انتخاب رشتۀ مقدس طبابت بود. پس از آن که تمام اسنادم را به مقر وزارت تحصیلات عالی در کابل تسلیم کردم، مدت یک و نیم ماه را در انتظار اعلان نتایج تحصیلات عالی سال 1370 در کابل سپری کردم. باالاخـــــــــــره نتایج اعلان شد که خوشبختانه من هم درجمله مشمولین همین سال فاکولتۀ طب معالجوی کابل افتخار پذیرش را از آن خود ساخته بودم. همین بود که به اثر علاقۀ شخصی خودم و تشویق دوستان و وطنداران با احساس ام مصمم گردیدم تا مانند سایر راه روان دنیای طبابت دیار دور افتاده شغنان با همــه مشکلات و مصایب دورۀ تحصیل به اصطلاح دست و پنجه نرم نموده بتوانم در قطار دیگر چپن سفیدان، مصدر خدمت به نیازمندان چشم در انتظار آن دیار شوم.
سال 1370 در زنده گی شخصی ام سالی بود که هــــــــرلحظه یک آیندۀ طولانی و تاریک را بخاطــرم مجسم میکرد و تشویش های زیادی برایم خلق می شد. ولی محــــــــرومیت و وضعیت ناگوار صحی و تهی دستی روزگار دیار مادر وطن ام (شغنان) را بیاد آورده سر ازنو جان می گرفتم، نیرو می یافتم و گام هایم را در امر تحقق آرمانم بیشتر استوار می کردم.
غلبه بر مشکلات اقتصادی و توافق با محیط اکادمیک در سال اول فاکولته طــــب کابل برایم کاری ساده یی نبود؛ اما با اتکا به این اصل که تصمیم قاطع و جدیت کلیدیست که دروازه هرنوع مشکل را مــــیگشاید، در جهت برآورده شدن آرمانم عزم را جزم کرده بودم. سرانجام سال اول فاکولته برایم پایانی داشت همرا با موفقیت. در سال تحصیلی 1371 امید واری و خوش بینی هــای بیشتری نسبت به یک آینده درخشان داشت ظهورمی کرد که منجر به آماده گی خوبتر و اعتماد به نفس بیشتربرای این دانشجوی روستایی رشتۀ پزشکی شده بود. دراین زمان مواد درسی طبی بیشتری هم تهیه شده بود. با تکیه روی این اصل، از فرصت استفادۀ اعظمی کرده زمستان پربرف همان سال راتحمل و خود را با اصطلات طبی لاتینی تقریبآ آشـــــــنا ساختم.
باالاخره زمستان به آخر رسید، سال نو(جشن نوروز) با خوشی و شادمانی تجلیـــــــــل شد وبه همین ترتیب سال تحصیلی 1371 نیز با خوشحالی تمام آغاز گردید. از آغازاین سال دیری نگذشته بود که نظــــــــــام سیاسی کشور کاملآ 360 درجه مسیرش را از رفیق پردازی به برادر نوازی تعـــــویض کرد و بجای حکومت کمونیستی، نظــــــــام کاملآ اسلامی در هشـــــــــــــتم ماه ثور سال 1371 به پیروزی رسید. تحولی که در آغاز چشم های امید به آن دوخته شده بود، بر اثر نقاق و مداخلات بیگانگان باز هم سر نوشت ملت به گرۀ دیگری برخورد که تصورش دور از گمــــان بود. کوتاه این که وضعیتی به میان آمد که زبان از توصیفش عاجز است، وضعیتی که مخمس زیر گوشۀ کوچکی از آن را به تصویر می کشاند:
ناگهان صوت بگوشم زقوماندان آمــد شور وفریاد وطندار به جولان آمـــد
دور تقــریر بسا تند وهــــراسان آمــد طعنه پردازی بهرلحن بمیــدان آمـــد
چوچــه لینن را گفته شتابان آمـــــــد
دوره موتر دوانی نیست ما را سرپناه بردری کاروانسرای ناکسان مانـــدم تنهـا
فکریومی بازپرسی در خیالــــم آشنا نیست دیگـرفرصتی باچهره باشم همنوا
دوره کبروخداگیری به خلقان آمـــد
آرزوبرباد رفت از کـــــــــوه مــــــا جام غــــــــم بنشسته در پهــــــلوی ما
گرد دوران کهــــن در روی مـــــــا قـامـــــت خم گشته شد هـــــــمسوی ما
رخت شادی وطرب سلسله جنبان آمـد
کشورم مهـــد نبرداست خدایا مـــددی عـــــاقبت تیره و سرد است خدایا مددی
برهمه غصه و درد است خدایا مددی چهره ها خاسف و زرد است خدایا مددی
مرگ برصوب همه بیحد ویکسان آمــد
چاره ورا ه دیگرنیست بحـــال کشور رفت از دست همه دارو ندار افســـــر
نه شهیدت شده مقبـول حضور رهـــبر ملحــــــــــدو مفسد شد نام غلام وچاکـــر
ساز وبرگ کفن کهنه به لرزان آمــد
خلاصه اینکه دوره تحصیلات عالی ام با تحولات، حوادث و تغیرات سیاسی نظامـــــــی همراه بود؛ تحولاتی که سرنوشت هزاران انسان را به کام مرگ و بربادی کشانید و اصلآ دیگر امیدی به فردای درخشان باقی نمانده بود.
نالم ازآن که عالــــــم و نادان برابر است خلــدی برین و گـــورشبستان برابر است
حرص هوا بباد دهـــــــــــــد مهــــد آبــرو زاغ سیاه و بلـبل خوشخوان برابر است
عـقـلیست تاج بر همــه احـــــوال روز گار صاحب کتاب و جاهل دوران برابر است
با جـد وجهــــــد سهل شود باب مــشکلات گـرد گلاب وتـوده خــاکدان برابر است
فــــقــدان از عـدالـت و تعـبیــــر از هـدف سنگ سیــــاه و در قهـــستان برابر است
مـــــــــژگان هــــر پری وش دایــم بیاد باد خــار سیـاه به بستر طفـلان برابر است
د نیای فـــــــــــــــانی را نبود شان پرورش مشتی زخاک منزل و کیهــان برابر است
شیخ پرهـــیز گار نمــــاند مقــــــــــــام بیش دزد هـــزار ساله و لقمـــان برابر است
از بــد و این طبیعــــــت صــــــد نا برابری عصر اتم به سوزن و سندان برابراست
گــــــــردون بی مــــروت در قـــید نا سپاس قول رسول وخطــــــبه شیطان برابر است
نا برده رنـــج ,گـــــنج ستاند درین زمــــــان آب زلال و زهـــــــر حریفــان برابر است
مقــــیاس زین قضـــاوت روشن به عـاقـلان افسوس از آنکه غاصب ونعمان برابراست
جـــاهـل بد ست گیرد اوصاف روزگــــــــار
نالـــــد”عطـــا”که شمع و شبستان برابراست
ولی ازاینکه جز ادامه تحصیل راه دیگری برای خوشبختی ام وجود نداشت، ناچار به همه نابسامانی هـــا تن درداده به دنبال مـــــراکز تحصیلی به این و آن سو می شتافتم تا می بایست باری که بردوشم گذاشته شده بود ، به سر منزل مقصودش برسانم که عبارت بود از ختم دوره تحصیل و مصدر خدمت شدن به هموطنان نیازمندم.
ازهشتــــــــــم ثور همین سال الی 15 جوزا دوره یی بود که من و دیگر هم کلاسانم در چهار چوکات لیلیه مرکزی کابل محبوس مانده از پنجره های خوابگاه شان نظاره گر میدان جنگ ونبرد بودیم. دراین هنگام ما دانشجویان به حالاتی هم بر می خوردیم که با استفاده از سکوت چند دقیقه یی توپ وتفنگ به خریدن قرص نانی به دوکان های کارته سه می شتافتیم. ولی این هم با گذشت زمان محدود تر شد تا حدی که دیگرامکان دریافت لقمه نانی برای مان دور از تصور شده بود. پانزدهـــــــم جوزا روزی بود که ما جمع دانشجویان محبوس در لیلیۀ مرکزی، در جستجوی وسیلۀ انتقال مان از کابل به مزار شریف شدیم تا کابل را به وارثان حقیقی اش رها کرده خود را نیم جان به جایی برسانیم که با الاخره موفق شدیم درروز 16 جوزا کابل را به قصد مزارشریف ترک کنیم.
نسبت ضــایع شدن سال تحصیلی 1371 در دانشکده طب مزار شریف فرصت شامل شدن در فاکولته نیز از دست رفته بود و سرنوشت من هم به صورت غیرمترقبه به دیار شغنان کشید و مانند دیگردهقان زاده گان آن دیار داس مورد نظرم را که سال های طولانی در انتظارم بود، دوباره در آغوش گرفتم.
سال 1371 روبه پایان گذاشته بود و من هم که با جمعی از همصنفان دوره فاکــــــولته ام از راه پرطلسم شیوه رهسپار فیض آباد شده بودیم، پس از شش روز پیاده گردی به شهر فیض آباد رسیدیم. با گذشتاندن دو روز دیگر این کاروان دانشجویان روانۀ پلخمری شده تا ازنزدیک جویای احوال دانشکدۀ طب کابل شویم، اما دانشگاه کابل دیگر محلی بود که صرف به تمرین ورزش های رزمی اختصاص یافته بود وبس. درضمن مشوره دوستان و وطنداران مقیم پلخمری ما منجـــــر بدان گردید که باز به دروازۀ دانشکدۀ طب مزارشریف تک تک بزنیم، آن هم با داشتن واسطه یا میانجیگری که زمینه تحویل گیری ما را از سوی مقامات فاکولته مساعد ساخته بتواند. کوتاه سخن این که بعــد از گذشت دوماه و 10 روز، من ودیگر دانشجویان همراهم موفق شدیم به اثر تلاش عده یی از دوستان در فاکولتۀ مذکور چانس شمولیت را حاصل و موقتا به تحصیل مان ادامه بدهیم.
سال های 1372-1374 را در طب مزار شریف به سر رساندم که این مدت هم مملو ازنابسامانی های حیرت انگیز و افسانه درکشور بود. لازم نمی دانم که این گذشتۀ پرماجرایم باعث ناراحتی خاطر آرام خواننده گان عزیز این سطور شود. ولی این را باید به صراحت اذعان بدارم که کمک های بشر دوستانۀ جمعی از هموطنان امیـــــــدی بود که من و یاران دورۀ تحصیلم قرار را بر فرار ترجیع داده در مسیرمان همچنان گام برداریم. ضروری می دانم که اسمای مبارک چند تن ازین افراد خدمتگزار را در اینجا تذکار دهم:
محــــــــــــترم سحری خان از قریۀ بهشار ولسوالی شغنان فعلآ مقیم استرالیا
محـــــــــترم حاجی یعقوب “عصمتی” از قریه دهنو ولسوالی خاش بدخشان فعلآ مقیم کابل
این ها کسانی بودند که با داشتن امکانات ناچیز آن زمان، ما و احتمالآ سایر کسانیکه با همچو سرنوشت هم آغوش بودند، دست کمک دراز کرده با سخاوت بی پایان شان دروازه های امید را بروی همچونا امیدی هـــــــــا کشودند.
نه تنها این شخصیتهای با احساس در تنگنـــای شرایط زندگی ما و همقطاران محصل ما را یاری رساندند بلکه تعداد زیادی از هموطنان بادیانت ما در جهت ادامۀ تحصیل دانشجویان درشهــــر مزارشریف کمک و یاری همه جانبه می نمودند، ولی ناگزیر به نسبت طویل شدن این سرگذشت نامه از ذکر جزییات خود داری کنم.
در سال 1375 وضع امنیتی کشور در کابل رو به بهبودی گذاشت و همــــــــزمان با آن دانشگاه کابل دروازه اش را برروی همه دانشجویان گشود. من از جمله محصلینی بودم که بطـــور مـوقت با داشتن سند طب کابل در مزار شریف مدت سه سال تحصیل کرده بودم و در سال 1375 دوباره توانستم به فاکولته اصــــــلی ام به کابل مراجعت نمایم. از اینکه مسایل اقتصادی در آن زمان بحران زا بود، روزی یکی از شناخته هایم از من خواست تا لست محصلینی که جدیدآ از مــزار به کابل آمده بودند ترتیب کنم وبرایش بدهم تا ازیکی از ادارات دولتی وقت هزینۀ اندک تحصیل این دانشجویان را فراهم کند، چون این شخص صلاحیت این امر را داشت. مـــــن هم بی صبرانه لست هفت نفری را که درواقع با من به کابل آمده بودند به ایشان تقدیم کردم. پس گذشت سه روز دوباره بااین کمیشنکارمــــــــلی برخوردم، برایم گفت “هـــــــی دوکتور! لستیکه شما به من ارایه کردید خیلی کوتاه است. این ارزش آنرا ندارد تا مـــــن نزد بزرگان مراجعه کنم و خواهان همکاری شوم. بهتر خواهد بود که یک لست حد اقل بیست نفری را برایم بیاورید تا آنرا اجرا کنم.” من هم این کار را انجام دادم- یک لست بیست نفری را برایش تهیه کـــــــردم وچشم به راه شدیم که رفیق دلسوزما احکـــــــام بزرگان را گرفته ما را از همکـــاری هایش مستفید می سازد. سه روز بعد، در یکی از سرک های مرکــــــز شهر باز با آن کمیشنکاربرخوردم. برایم خاطر نشان ساخت که جناب ایشان ورق های درخواستی محصلین را به مقامــــــات رسانده اند و امر پرداخت دو صد هزار افعانی فی نفر را گرفته اند و عنقریب دانشجویان شامل لست توزیع می شد. من دیگــــــــــر نخواستم زیاد اصرار کرده غرورم را زیر پا کنم، بنأ صـــرف با ابراز تشکر از آن دوست مهربان مرخص شدم و با عجله این پــــــــیام خوش را به کسانیکه در لست بودند رساندم. پس از دو روز دیگر با این جناب بازهم در یکی از مساجد شهـر کابل که در مراسم فاتحه خــوانی یکی از دوستان اشتراک کرده بودیم مواجه شدم. این بار وعده سپرد که صـــــرف یکصد هزار افغانی بهریک از محصلین احـــــکام داده شده به زودترین فرصت در اختیار شان قرار داده خواهد شد. حــــالا 14 سال از گرفتن آن احکام گذشته و شامیلن آن لست همچنان چشم به راه اخذ سهم شان از این شعـــــبده باز هستند.
موش آهـــــن خــــور
تنگ دستی هـــــای دوران بی اثر سازد تـلاش همقــطاران را ازین غربت رهـــا سازم نشـــــد
صد فغـــان از روزگاران در بهاری مـا خزان غنچه را در شاخســاران بر مــلا سازم نشـــــــد
بردری هــــــــر ناکسان مگذار دستت را دراز شکر از صد ها غـــــلامی تا سخا سازم نشـــــد
موش آهــــــن خور به درباری هزارن پاد شـاه تا خیالم را ازین وحشت رهــــــــا سازم نشــــــد
عرض حال ما غریبان شد عیـــــان براهل راز حاصلی زین گــــرگ دوران مدعـا سازم نشـــــد
با روال غصب و غارت کرده امـــراری حیات پرده برداری ازین نوع بیخـــــــدا سازم نشـــــد
ماه نو را آرزو کردم به قصــــــــدی شــــام تار رعـــد و ابری بی وفـا از خود جــــداسازم نشـد
کاروان بخـــت مــــا در پیش دارد منـــــــــزلی اشتری خــم گشته ام را صــرف راه سازم نشـــد
هر چمــــن را خــوشگواری هرگلی را زنتـــی باغــبان را خا د م سروی صبـــــا سازم نشــــد
میوه گرچینم زآلو لزت اش گـــــــویم انا ر
سیب خارزمــی نصیب این گدا سازم نشد
سمستر اول صنف چهارم را به اتمام رساندم که یکبار دیگر کشور شاهد تحولات سیاسی نظــــامی شده و چهره های جدید و خاطره انگیز تسلط اش را بر کشور اعلان کردند و دوباره دروازه هــــای دانشکده ها بروی مشتریان اش مسدود گردید. در ماه حمل 1376، کمتر از شش ماه بود که دوباره تمـــام مراکز تحصیلی دوازهایش را بروی طبقه ذکور کشودند و سرانجام افسانه تحصیلات عالی ام در سال 1378 به پایه اکمال رسید.
در دهـــــــم ماه جدی همین سال، بحیث مسؤول کلینک ولسوالی خاش ولایت بدخشان تقرری حاصل کردم که در آن زمان کمیته محترم سویدن برای افغانستان بیشتر از ده مراکز صحی را در بدخشان اکمال میکرد و این مـرکز صحی ام بخشی از آن موسسه بود. مدت دوسال و شش ماه را درین ولسوالی سپری کـــردم که روزگار خاطره انگیز و فراموش نا شدنی را با هموطنا ن با فرهنگ خاشی خود با خود خواهم داشت. بعدأ برای مدت یکسال دیگر بصفت سوپروایزر صحی ولایتی در کمیته سویدن ایفای وظیفه میکردم و سرانجـام در ماه می سال 2003 با خدمات صحی آغاخان یکجا شده وتا حال به وظیفه خود ادامه میدهم.
داکتر عطا محمد عطا
شاگون بهار مبارک
نوروز نو بهــاران خاطـر گذار یاران زیباست شمع عرفان شاگون بهارمبارک
برگشت دور سرمــا این لشکرشررزا از شهــــــروبیشه ما شاگون بهارمبارک
ایام خوش خـــرامی در مقطع زمـانی با دوست جان جــانی شاگون بهارمبارک
پاکیزه آشیان شد درخـلـوت زمـان شد پرنور وگلفشــــان شد شاگون بهارمبارک
رسم ورواج اجـــداد هرگزنرفته برباد داریم جــمـــله در یاد شاگون بهارمبارک
آوازبلبل آمــــــــد ازکوه خـــوشدل آمد موجی به ساحـــل آمد شاگون بهارمبارک
وزقطــــره های باران ازشبنم بهاران دریا چه یی خـروشان شاگون بهارمبارک
دهقان بصوب کارش خـرم کنددیارش پرحسن ولالـه زارش شاگون بهارمبارک
شاگردباغ عرفان درکسب علـم چندان افروخت شعلـه درجان شاگون بهارمبارک
ابریکه درسما است باسبزه همنوااست کین فـیض پرغنا است شاگون بهارمبارک
معـــــــذورازخطایم در مجلس شما ام ازخــــاک پرگنــــاه ام شاگون بهارمبارک
با عرض ادب و ادای احترام
برادر نهایت عزیز محترم سرورارکان
با غتنام از فرصت میخواهـــــــــم سلام های گرم و تمنیات نیک خود برای شما و تمام خواننده گان محترم این گنجینه ادبی تقـــدیم داشته روزگار خوش و پر میمنت را برای همه شما از بارگاه ایزد رب العزت آرزو مینمایم.
به اساس وعده قبلی خویش اینبار تلاش کردم تا زودتر با شما و سایر دوستان همیشه بخاطر ام از طریق این سایت در تماس شده و از چگونگی احوال یکدیگر باخبر شویم ( صدروزبگرد کار و یکروز بگرد یار) ازاینکه یاد دیدار یکا یک شما برایم خیلی ارزنده و سزاوار پاداشت فراوانی است ولی بنده به عنوان برگ سبزو تحفه درویش از گرد آورده های مفلصانه اش به یاد گل روی شما نثار داشته و امید است که با همه لطف و بزرگواری تان در اشتباهات و کاستی هایم ما را معــذور دارید.
بتاریخ اول جوزا سال ۱۳۷۱
عـبادت آ شـکـار
جهــــــــان آیینه عــــبرت نما بودست و دانستم همــــــــه تزویـراین گیتی خطــــا بود است ودانستم
شــرارتهـا سلوکش کرد وغــارت د فــتر تقـــوا تهـاجــــــم بر همـــه عــفــت روا بودست و دانستم
به قصــد زلت میهن هــــزاران دست درسازش گهـی شرقـــی وگــــه غــربی جـدا بودست ودانستم
نه معنی میدهد دانش نه منطق مانده درسازش به حال زار مسکیــــنان جـفـــــــا بودست و دانستم
یتم و مفـسلسی میهــن کجــا باشد مـد د گاهش مـد د گاهـــــی تهـــی دستان خـدا بودست و دانستم
به طفـلی تشنه لب بنگـربه اشک وآه بسیارش به حجــرت زیستن هرآن عـــــذا بودست و دانستم
زعصـری تیمور وچنـگیزنمایان چهـــره د یگـر عـیـــان بر اهـــــل بیــنـایان گـوابودست و دانستم
شکرریزی شود هــرجا بریزد خـــــون صد آدم به ذ وقی هــر چپــــاولگـــر روا بودست و دانستم
بنـاشد خانه جنگـیهـا پریشان حـــال هرافغـــان که جـــــــذ بی دالــری غربی کجا بودست ودانستم
نمـاند مـــــال درمنـزل نه گـنجـــــد آبـرو درد ل که حـفـظ چوکی وقـــــــدرت ثنـــا بودست ودانستم
صـداقـت رانباشد جــــا درین کرسی غـــم آســا درین قــــــرنی پرازوحشت تنـها بودست و دانستم
اخــــوت رفـت ازمیهـن تزلزل جاگـزینش شـــد صـد وری مکـرو بدکـــــــاری حیا بودست ودانستم
عــقاید را لباسی کن سیاست تاج استبـــــــــداد عــــــــــدول از آد مــیت بر مـــلا بودست و دانستم
شـرارت پیشه رازلت, خــــــــــدایا داوری از تو که ذاتی کــبریا هــــر دم صفــــــا بودست ودانستم
طنین اندازدرهـــــــرجا عـدالت خواهی درکشور شعـــــاری محـض نیرنگی ریــــا بودست ودانستم
حقوقی میهن و ملت بکامی اژدهاری عصر
عـطـا بنگر بدین گرداب بلا بودست ودانستم
به آرزوی فردا بهتر شما.
Dr. Atamohammad”ata”
Regional Health Program Coordinator
Aga Khan Health Service Afghanistan(Khorogh Region)