صمدشاه راقی

صمدشاه راقی

معرفی ‌نامه

سپتمبر 28 2025

اینجانب صمدشاه راقی، در سال ۱۳۷۴ هجری شمسی (۱۹۹۶ میلادی) در قریهٔ ماردرهٔ شیوه از ولسوالی شغنان ولایت بدخشان و در یک خانوادهٔ پیرو مذهب شیعه اسماعیلی چشم به جهان گشودم. تحصیلات ابتدایی خود را در مکتب پیلاب آغاز کرده و در سال ۱۳۹۳ از لیسهٔ پل زریبان فارغ‌التحصیل شدم. در ادامه، وارد انستیتوت زراعت و وترنری بهارک گردیده و در سال ۱۳۹۵ موفق به اخذ سند فراغت شدم.

با وجود علاقهٔ فراوان به علم، به دلیل مشکلات اقتصادی و اجتماعی، از ادامهٔ تحصیلات عالی بازماندم. با این حال، مسیر فراگیری و آموزش را هرگز رها نکردم. در جریان تحصیل، نزد قاری رضا شاه راسخ به مدت دو سال به یادگیری قرائت، تجوید و حفظ بخشی از قرآن کریم پرداختم. هم‌زمان، به مدت دو سال در یکی از مدارس اهل سنت، به فراگیری کتب فقه و حدیث نیز مشغول بودم.

پس از فراغت، مدت پنج سال به‌گونهٔ داوطلبانه در زادگاهم به تدریس قرآن کریم پرداختم. در سال ۱۴۰۰ از سوی اداره تعلیمات دینی و مذهبی شیعه اسماعیلی (ITREB) به عنوان معلم قرآن در جماعت‌خانهٔ ولی‌عصر ولسوالی زیباک استخدام گردیدم و پس از آن به عنوان معلم تعلیمات ابتدایی(معلم دهدبیت العلم) در قریهٔ داد علی شیوه ایفای وظیفه نمودم. و اکنون هم در این موقف در قریه پل زریبان شیوه فعالیت دارم.

از دوران کودکی علاقه‌مند به شعر و ادبیات بودم و از صنف ششم مکتب به سرایش شعر پرداختم. تا کنون اشعار بسیاری را در قالب‌های غزل، قصیده، مخمس، مثنوی و شعر نو سروده‌ام. 

نمونه کلام

آغاز دفتر

سر آغاز دفتر به رسم کهن

بنام خداوند علم و سخن

خداوند برتر ز اوهام و فکر

خداوند داننده ای کار وذکر

خدایی که از قدرت کاملش

ز دو حرف عالم همه حاصلش

خداوند جان و خدایی زمان

خداوند درد و خدایی امان

خداوند عزت خداوند فرد

خداوند محنت خداوند درد

خدایی فراق و خدایی وصال

خداوند خاری خدایی کمال

خدایی که ابلیس را مسترد

بیاراست آدم به علم خرد

خدایی که در قعر طوفان ها

به قوم ثمود داده بود این جزا

خدایی سلیمان را تخت داد 

به ایوب بس محنت سخت داد

یکی را به طوفان غم می رَهَد

یکی را به سیلاب ها می خلد

یکی را نوازد به صد کر وفر

یکی را گذازد به سوز خطر

یکی در عروسی به ناز و ادا

یکی در مصیبت سرو تن سیا

یکی از گناه دور و پاک از فِتَن

یکی تا گلو غرق و غمگین چو من

یکی شاخ تیزی عطا کرده ای 

به اطراف خود میزند هرکسی

یکی می‌پرد برهوا هر زمان

دگر خار افتاده دنبال نان

تویی هرکسی را به تاب و توان

دهی آنچه زیبد بهر انس و جان

تو عادل شهی پادشاهی تراست

نگهبان عالم خدایی تراست

خدایا به درگات برداشتیم

دو دست از سر عجز افراشتیم

بحق محمد نبی الورای

هدایت گر و هادی و رهنما

بحق علی صاحب ذوالفقار

خلیلی نسب بت شکن نور بار

به خیرالنساء و حسن و حسین

به سجاد آن جمله را نور عین

به صادق امام فقیه در زمین

به باقر شگافنده علم دین 

بحق خداوند وقت و زمان

شهی بن علی صاحب عصر مان 

خدایا تو این تیره قلب مرا 

زنورت ببخشی ضیاء و صفا

خدایا خدایا تو توفیق ده 

دگر داغ عصیان به قلبم منه

اگر ما نمودیم جرم و گناه 

زلطفت ببخشای ای جان پناه

تو دارنده ارض و ما بنده ایم

تو روزی رسانی و ما زنده ایم

به اکرام خود بین ای ذوالجلال

مبینی به کردار ما بد فعال

مگردان دگر بیش ازین هر طرف

به بیهوده شد عمر راقی تلف 

زتو یافته این زمانه نظام 

نه جای سخن بس دگر والسلام 

دشت میر بای – تاریخ ۲۰۲۴/۱۶/۱۱

شخصیت واقعی

شرمنده اخلاق و وفایم مگر اندک

زیبنده تکلیف و جزایم مگر اندک

در بین خلایق به شبانیم شباهت

باطن به صفت گرگ بمانم مگر اندک

بیمار گمانش که طبیب همه دردم 

برعکس که من دشمن جانم مگر اندک

و آن ساده مریدیکه مرا شیخ ستاید

در حیله چو ابلیس زمانم مگر اندک

گویا که مرا فکر کنند آدم صادق

اسپ سخنم راست دوانم مگر اندک

ای خانم و آقا مشمارید نگهبان

پرورده یغمای نهانم مگر اندک

در فکر تو آنست که پاکم ز همه عیب

آلوده به صد فسق و فسادم مگر اندک

آگاه نمودم همه از شخصیت خویش

راقی به قلم دست رسانم مگر اندک

داد علی شیوه-۲۴/۲/۱۴۰۳-5/13/2024

وصف مراسم طوی اجدادی

مبارک شاه خوش اقبال و فرخ فال سامانی

مبارک برتنت ، دورو برت گلپوش و صد بازی

به رسم آریایی فخر مایی طوی اجدادی

عواطف ، با لطایف پرورانی شمع میدانی

گذر شاید نظر باید ، به این آئین انسانی

به این فرهنگ ، صد آهنگ ، باهر رنگ باید ساخت

نگاهی پر ضیایی نیک بر تاریخ می انداخت

بهایی با کمالش شعر باالفاظ تر پرداخت

ولو هر چند، در هر بند،ص دینار و درم میباخت

بیرزد ، رشک ورزد واژه گل رنگ و گلناری

عجب شوریست ، پر نوریست ، ساز سر ترانت

به دف ، خواننده صف ، بیگانه باشد زار و حیرانت

پس از آن ، شاه خوبان جامه پوشانند الوانت

اگر تنگی نماید ، می‌ستاند باج از خانت

چه لذت ، شأن و عزت میدهد داماد چون شاهی

چه زیبا عنعناتی با ثباتی در وطن دارم

خروشی در عروشی رسم اجداد کهن دارم

صدایی از نوایی بلبل شور چمن دارم

چو جیحون تا بود خون در بدن من این سخن دارم

سراپا ننگ و با فرهنگ باشد مرد شغنانی

سرود شاه مبارک تا مبارک باد گفتاری

بگیر جهتانه ، ده طویانه و اظهاری انسانی

رواجم ، فرق تاجم از تو دارم فخر اَعصاری

بر حسب ارمغان در این زمان گیرید از راقی

نثار اهل معنا ، ساکن هرجا، لطف ربانی

سخن گوی عصر

دیگر به رنگ و زیب گلستان چه حاجت است

برباد صبح و شبنم بستان چه حــــاجت است

باغ امید سبز و پر ازبار بر شــــــــــــده است

دریا و رود و شرشر باران چـــــه حاجت است

روی زمین خدای زمــــــــــــان میزند قـــــــــدم

این فخر بس، شهنشه ی دوران چه حاجت است

در قلب تو زنور امــــــامت اگــــــــــــر بود

دیدن به سوی آن مه تابان چه حاجت است

از راسخون علم سخنگوی عصر ماست

قال ملا و حرف سخنران چه حاجت است

نزد ویست علم کتاب کـــــــــــــــــــــلام حق

تالیف و ثبت دفتر و دیوان چه حاجت است

راقی ز نظـــــــــــم فـــارس بود کاخ بر فلک

اعمار قصر و خانه و ایوان چه حاجت است

مخمس بر غزل آغای عدیم

چندیست نگارا ! به تمنای که بودی ؟

در بادیه یا مجلس و صحرای که بودی ؟

دور از بر من مقصد و رؤیای که بودی ؟

دوش ای بت من محو تماشای که بودی ؟

من دل به تو دادم تو به سودای که بودی ؟

بنواز به لطف خوشت این ساخته خود

از پیش مران عاشق و بگداخته خود

تا چند گریزانی زافراخته خود

دور از بر شوریده و دلباخته خود

ای سست وفا معرکه آرای که بودی

آنانکه ز خاک قدمت یافته بودند

بر دیده خود سرمه ازان ساخته بودند

دل را به غم هجر رخت بافته بودند 

عشاق که در عشق تو سر باخته بودند

معلوم نشد واله و حیران که بودی

قلب که در او مهر تو گشت است مقرر

میلی نکند هیچ به مال و درم و زر

قانون تو عاشق کشی ای شوخ ستمگر

با سلسله خم به خم زلف معطر

ای رشک ختن نافه بویایی که بودی

هرچند نداری به من خسته ضرورت

بر درگهٔ تو آمده ام ای مهٔ صورت

مجروح شدم از خنجر ناز تو، حضورت

بر زخم دلم ریخت نمک خنده شورت

با نیم نگاه مرهم دلهای که بودی

این خامه نو رسته ی ازطبع کمی ما

حرفی که خطا از قلمم رفت ببخشا

از راقی در مانده جز این نیست تمنا

در شعر سرایی نشدی شهره عدیما

با طبع روان بحر گهر زای که بودی 

پل زریبان شیوه-29/1/2025-۲۴ /۱۴۰۴/۲

آهوی رمیده

من آهویی رمیده زگرداب وحشتم 

مجروح و تیر خوردهٔ آفات و زحمتم

از گرد چرخ سفله طبعان رو کار شد

من نامراد عصر و زمان کنج عزلتم

بفشار روزگار بهر قوتی تراست

آلوده با گناهم و دور از تملقم

هرگز به کوچه های خیانت نمیروم

هرچند غرق راحت دنیا و غفلتم

قدرت اگر چه نیست مرا در امور روز

این فخر بس که صاحب اکرام و حرمتم

راقی ز روز تلخ نمی بایدش گریز

روز اول به کام کشیدند، عادتم

دشت میر بای-۲۰۲۵/۹/۲۶

با سپاس و احترام،

صمدشاه راقی

۱۴۰۴ هجری شمسی / ۲۰۲۵ میلادی

Leave a Reply