سليمان شاه جعفري

 

استاد سليمان شاه “جعفري”، مشهوربه شاه سليمان

 

بنام خداوند جان و خرد

پدری از زبان پسرش

نوشته: سید نقیب جعفری

 “دانشمندان وارثان پيامبرانند و دانش را از آنها به ميراث برده اند. حكمت و علم، گمشدۀ مسلمانان است و هرجا آن را بيابند برمي دارند و اهميت نمي دهند كه گمشده را از چه كسي مي گيرند.” حضرت محمد(ص) پيامبراسلام 

 چوكشور نباشد تن  من مباد     بدين بوم  برزنده  يكتن مباد

“فردوسي طوسي”

 دانشمندان جهان انسانهایي بودند كه با تلاش فراوان  و کار خستگي ناپذيري كه از خود نشان دادند توانستند پاره اي از رازهاي طبيعت را بگشايند و با اختراعات و نوآوريهاي خود چراغ روشني را در فرا راه عالم بشريت روشن نمايند، و نام خود را در طليعۀ افق تابناك علم و فرهنگ، همانسان زنده نگهدارند، كه گويا هيچ نمرده اند. اساساً شاه فردي ازحضرت عندليب شيراز مصداق این امر است كه ميگويد:

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق       ثبت است برجريدۀ عالم دوام ما

ملاك ومصداق عمل صالح  ايشان وشاهد مبين عارفان و دانشمندان هرعصر و زمان ميراث داران آنها مي باشند منحيث واقعيتي است كه نمي توان آن را نا ديده انگاشت. صفحه صفحۀ تاريخ، ذره ذرۀ افكار، هرآن باين امر شريف و سرمايۀ لطيف آميخته به خود ميبالد. جهان امروز هم به دانشمندان و انديشمنداني با ايمان، انسان دوست و با وجدان نيازدارد تا بتوانند ملتها را اصلاح و بشريت را از فرورفتن در لجن زارفساد، جلوگيري  و درنتيجه از فاجعه گمراهي نجات بخشند.

كشور اسلامي ما افغانستان عزيز و مردم غيور و با شرف آن نيز كه هم اكنون به منظورثبات وبقاي فرهنگ مادي ومعنوي خويش همواره درحفظ آن كوشيده اند، ثمردرخت مثمريست كه در هرشرايطي ولو كه ظاهراً عقب ماندگي ما نيزازاثر عوامل نا بهنجاريكه نزد همگان مشهود است، ازجانبی هم ميتوان همت، شجاعت، دليري و پايمردي كه زادۀ نواميس ملي ما ميباشد ازآن بدست آورد . این صفات كه زادۀ افكار، انديشه وعمل راد مردان و پيشگامان ماست كه به هيچ وجه نميتوان خدمات شايسته آنها را بدست فراموشي سپرد. جهان امروز بيش از هرچيزديگري به پيشرفت و گسترش علم و تكنالوژي نيازدارد تا بتواند استقلا ل و آزادي مادي و معنوي خود را حفظ نمايد، پس وظيفۀ جوانان ماست كه با ارادۀ متين و عزمي راسخ دراين راه قدم گذاشته مطابق شعار متقدمين كه خواست متأخرين نيز درآن نهفته است، ازسطح به عمق وازعمق  به سطح گسترش داد. 

با این پیش درآمد، خواستم تا درخشانترين چهره وشناخته ترين فرد – از دید پسر – را كه فرزند صديق كشور توسط نامهربانترين مادر دهر، در حين جواني، عالم فاني را به قصد عالم باقي پدرود گفت، به خوانندۀ عزیز و دوستانش بار دیگر بشناسانم، تا یادها و خاطره هایش تازه گردد. روانش شاد وخانۀ آخرتش معمور و آباد باد.

اين شخصيت فرهنگي وگسترانندۀ بساط علم را همانطوريكه عموم ارباب بصيرت و دانش در محل، ميشناسند و يا بطور اعم به اسم زيباي او بلديتي كامل دارند؛ حرف از مرحوم استاد سليمان شاه “جعفري” در میان است.  

استاد سليمان شاه “جعفري”، مشهوربه “شاه سليمان” فرزند سيد جعفر فرزند سيد شريف  در سال 1315 خورشيدي برابر با 1936 ميلادي در يك خانوادۀ سادات  و روحاني  كه در كرانه هاي رود خانۀ آمو در دهكدۀ “نيمدۀ” قریۀ سرچشمۀ شغنان زيبا و شاداب و دارای كوه هاي سربفلك  پوشيده از برف كه چشمه هاي بي نظير آن از هرطرف جاري است، چشم به جهان شگفت انگيز خدا(ج) كشود.

استاد سليمان شاه  جعفري که بيست و پنجمین نسبش به سيد محمد شاه اصفهاني يعني شاه كاشان مي رسد، علوم متداوله را در میان خانواده، نزد پدرش خليفه سيدجعفر و كاكایش خليفه سيد محمد شاه فراگرفت، و قرآنكريم را هفت مرتبه نزد استاد خود خواند و نيز برخي از آيات متبركۀ قرآن عظيم الشأن را به حفظ داشت. مرحوم استاد قبل از وارد شدن به مكتب به املا و انشای زبان فارسی دري دست يافته بود و تعدادي از كُتب شعراي معروف؛ مانند ديوان حافط شيرازي، ديوان ميرزاعبدالقادر بيدل، اشعار استاد سخن سعدي شيرازي، مولانا جلال الدين محمد بلخي و مولانا عبدالرحمن جامي را در ايام كودكي آموخت.

او در نوجواني صرف و نحو، رموز بيان، بديع و معاني را نيز فراگرفت و به اساس قواعد مسلط جامعه اش به آموزش علوم ديني گام گذاشت و بعد مدت كمي توانست علوم ديني را بیاموزد، و در “رسايل اخوان الصفا”، آثار حكيم ناصرخسرو، آثار خواجه نصيرالدين طوسي، آثار ابوعلي سينا و شهنامۀ فردوسي، درهنگام شباب، مطالعاتی انجام داد و بسا موارد آنان را آموخت.

استاد جعفری،  در سال 1322خورشیدی مطابق به 1943ميلادي، شامل آموزشگاه “ابتدائیۀ رحمت” شغنان  گرديد كه امروز مسمي به مادر مكاتب نواحی مرزي ولایت بدخشان افغانستان است و در سال 1328 خورشيدي مصادف با 1948 ميلادي از صنف ششم با درجۀ عالي فارغ شده و اندکی بعد جهت دوام تحصیلات بالاتر، رهسپار شهرزيباي كابل گردید. دورۀ متوسطه را در سال 1334هجري خورشیدی برابر با سال 1955 میلادی بپايان رسانيد و بلاوقفه شامل دارالمعلمين اساسي کابل که یگانۀ نهاد تربیۀ معلمین در مقیاس کشور بود، شد، که اکنون این نهاد تعلیمی بنام مؤسسۀ عالی تربیۀ معلم سید جمال الدین افغان مسما است، که در عین موقعیت قدیمی قرار داد.

ناگفته نباید گذاشت که اکثر دانشمندان و زعمای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و دولتمردان کشور از همان “دارالمعملین اساسی کابل” فراغت یافته و بکارهای بزرگ دولتی گماشته میشدند. این دارالمعلمین و شهادتنامه اش، در زمان خود نقش یک دانشگاه را داشت و معادل یک “پی. اچ. دی.” بود.

استاد جعفری درسال 1337 خورشیدی، در حضورداشت هیأت وزارت معارف آن وقت به درجه عالي سند فراغت را که عبارت از همان “شهادتنامه” است بدست آورد و به صفت فارغ صنف 12 دارالمعلمین اساسی کابل شناخته شد، و در همان سال به عنوان استاد مسلكي در دبیرستان ابتدائیۀ  رحمت، که مقر آن در “قلعۀ برپنجۀ” ناحیۀ شغنان قرار داشت، و در عین زمان زادگاه این استاد بود، به وظیفۀ مقدس معلمی مقررشد. در سال 1339 خورشيدي برابربه 1960میلادی، به مکتب یا آموزشگاه “ابتدائیۀ فطرت” تبديل گردید. این آموزشگاه واقع در قریۀ “مایمي” ناحیۀ “درواز” است و در همان زمان یگانه نهاد ابتدایی تعلیمی در آن ناحیه بود. استاد جعفری در آنجا مصدر خدمت به فرزندان آن سرزمین زيبا و خوشگوار شد، و در آنجا مورد احترام و حرمت مردم شريف آن ديار قرار گرفت که هنوز هم خاطره هایش در یادهای مردمان شریف و با دیانت آن دیار باقیست.

در سال 1342 هجري خورشیدی به “مكتب ابتدائیۀ خاش” ناحیۀ جرم ولایت بدخشان تبدیل شد، و از آنجا نظر به تقاضاي اساتيد وزارت آموزش و پرورش كشور بصفت بازرس يا  نظارت كننده که در آن زمان بنام “منتظم” ياد مي شد و تمامي پروژه هاي انكشاف دهات دبيرستانهای نواحي ولايت بدخشان، عهده دار شد و در اين زمان تعداد زيادي ازهموطنان را به آموزگاري سوق داد که بنام معلم قراردادي يا معلم دهاتي ياد مي شدند.

استاد سلیمانشاه جعفری، مدتي منتظم بود که این پروژه را خاصتاً در نواحی سرحدی اشکاشم، زیباک، واخان و شغنان به پیش برده بود. این پروژۀ امتحانی، از جانب وزارت معارفت وقت راه اندازی شده بود، ولی بعد چند سالی این پروژه توقف نمود و استاد، دوباره به وظیفۀ معلمی و بحیث سرمعلم “مکتب ابتدائیۀ دند” ناحیۀ زیباک و بعداً ناحیۀ اشكاشم تقرر حاصل نمود. استاد چند سالی در این سمت در زیباک باقیماند، و بعداً بار دیگر  به “مکتب ابتدائیۀ رحمت” در ناحیۀ شغنان تبديل شد و در آنجا همزمان با ایفای وظیفۀ مقدس معلمی، مسئووليت كتابخانۀ مکتب رحمت را نیز بعهده گرفت و کتابخانه را رنگ تازه ای از نو بخشید.

استاد، از طرف مؤسسات علمی، فرهنگی و انکشاف تعلیمی، تحسین نامه ها، تصد يق نامه ها و جایزه های متعددی را در یافت نموده بود. درسال های آخر یعنی 1354 و 1355 خورشیدی، از جانب مقام ولايت بدخشان به عنوان مسؤول توزيع تذكره (در ناحیۀ شغنان) توظیف شد، و مرحوم استاد عبدالعزیز” اکبری” هم بحيث دستيارشان تعيين شدند و در نواحي شغنان با دو تن همكاري كه ازمركز ولايت فرستاده شده بودند، به مردم خود تذكرۀ تابعیت کشور توزيع نمودند.

خوشبختانه امروز اثری (امضأ) از این دو شخصیت فرهيختۀ عالم دانش و فرهنگ، در تذکره های اشخاصی که درسالهاي 1354 و1355خورشیدی تذکره اخذ کرده بودند، موجود است. این پروژۀ توزیع تذکرۀ تابعیت در زمان ریاست جمهوری اولین رئیس جمهور کشور یعنی مرحوم محمد داؤد خان راه اندازی شده بود. بقول معروف:

زندۀ جاويد ماند هركه نكونام زيست      كزعقبش ذكرخير زنده  كند نام را  

مرحوم استاد سلیمان شاه “جعفری” درمیان همقطارانش از لحاظ جرأت، شهامت و شجاعت بي نظیربود، و نظربه گفته های همنشینانش، وی دارای اخلاق حمیده و همچنان شخص پرهیزگار و پارسا بوده خودستایي و خود خواهي را خوش نداشت، او هميشه به سخنان خرد و بزرگ گوش میداد و در جريان صحبت، سخن كسي را قطع نمي كرد و خوشش نمي آمد كه علم و دانش خود را به رخ ديگران بكشد. به خرد و بزرگ، پير و برنا، پسر و دختر احترام مي گذاشت و اغلب سعي مي ورزيد كه بايد مردم، اولاد خود را شامل آموزشگاه بسازند، و مردم را تشويق مي نمود كه دختران خود را نيز به مكتب بفرستند.

با جنگ ها و کشمکش های داخلی سالهای اخیر شغنان، بدبختی ديگر در شغنان آغازشد، این زمانیست که من (نویسندۀ این مقاله) در دیارخود میزیستم. درآن هنگام هرقوماندان و هر سرگروپ ازمن میخواست  که باید در حلقۀ چور و چپاول شان و در بدبختیهای شغنان با ایشان شریک شوم، اما مجال آن را نداشتم که تفنگ گرفته و شروع کنم به آزار و اذیت هم وطنانم، ناگزیر شغنان را ترک کرده و رهسپارپاکستان شدم. درآن  زمان یگانه پناگاه برای مردم افغانستان، کشورهای همسايه خاصتاً پاکستان بود.

وقتی که  شغنان را ترک کردم تک و تنها بودم، و تشویشم این بود که در مسیر راه با هیچ کس و هیچ خانواده ای آشنائی نداشتم. مردم شغنان در آن ایام با دو مشکل بزرگ دست و پنجه نرم می کردند؛ یکی جنگهای خانمان سوز داخلی شغنان که امروزهم متأسفانه اثری از آن در شغنان دیده می شود، و مشکل دومی آن قحطی و قيمتی بی سابقه ای دامنگیر ما بود. وقتيكه از شغنان خارج شده و وارد دهكدۀ “غاران” شدم، ترسم ازشبه نظاميان مسير راه بود. روبه رو شدن با افراد نظامي اين محل چه پی آمدی را در بر خواهد داشت؟ وقتيكه وارد اولين  قشلاق (“بداربن”) شدم، شخصی را سر راهم ديدم و سلام دادم. از قيافه اش معلوم بود که ازجملۀ تحصيل كردگان است، دارای قد بلند بود وآدم با معاشرت و خوش برخورد، او هم سلام داد و پرسید: از شغنان آمدي؟ به زبان شغناني خوب حرف مي زد، فكركردم شغني است، فوراً سوال كردم آيا شما از شغنان هستيد؟ او گفت ازشغنان نيستم، اما شغناني هستم و مرا به خانه دعوت كرد. اگركسي از شغنان وارد دهكده غاران شود، منزل این بزرگ مرد طرف راست، در سر جاده قراردارد. شب را در خانه اش سپری نمودم، طی صحبتهائی، نخستين چيزيكه از من پرسید، احوال مرحوم استاد سليمان شاه “جعفري” بود. میزبانم در مورد استاد جعفری لب توصيف را كشود؛ در مورد خوش لباسی، برخورد استاد با ديگران، و نخستين چيزي را كه بيان كرد، توصیف از اخلاق استاد بود. بعد این گفتگوهای مختصر، خود را معرفي كردم، او گمان كرد، شايد من هم مربوط به يكي از گروه هاي شبه نظامي شغنان مي باشم.

تمام حقايق وجريان برآمدنم از شغنان را برايش توصيف نمودم. اين شخص جنرال محمد نظربيك بود که سالها به وظیفۀ مقدس معلمی در مناطق مختلف بدخشان مشغول بود و بعد هم بناچار لباس افسری را به تن کرد و تا رتبۀ جنرالی ارتقا نمود. وی، فردا صبح، تا گل باغ كه پوستۀ نظاميان بود، مرا مشایعت كرد و ازپوستۀ امنيتي، اجازۀ عبور برايم گرفت.  

در جریان سفر همین روز، وارد قشلاق “زيچ” شدم، خوشبختانه با دو تن از شهروندان شغناني پيوستم و خيلي خوشحال شدم، آنان هم از جبرشرايط آن وقت فراركرده بودند، اندكي از تشويش بي همراهي رها شدم. با آنکه هر دو وابسته به گروهای مخالف در شغنان بودند، مگر هردو باهم دوست صميمي بودند.

داستان این سفر بی ارتباط با شخصیت استاد جعفری نیست: دراين سفرخاطرۀ عجيبي كه بوقوع پیوست، هيچ وقت فراموشم نخواهد شد. ما، سرانجام  وارد زيباك شديم و درجستجوي پناهگاهی بوديم كه شب را سپري كنيم. دوستان سفرم، نامه ای را عنواني يكي از باشندگان زيباك داشتند. آنها سنناً نسبت به من خيلي كلان بودند، وقتي داخل قشلاق (یکی از قشلاقهای زیباک) شديم، آنها نخواستند كه من همراه شان بصفت یک مزاحم باقی بمانم، آنان فيصله نمودند كه هركس براي خود جائي براي  سپري نمودن شب پيدا كند. بهرحال، دوستانم به خانۀ مورد نظرخود رفتند و دروازه را دق الباب کردند، كسي از داخل خانه بيرون آمد واحتمالاً گفته باشد چه مي خواهيد؟ فوراً نامه را به او دادند كه شايد آنها را به خانه دعوت كند، ولی خلاف تصورشان جواب رد شنیدند. اما من خيلي دور از آنها ايستاده بودم، و به فكرفرو رفتم که شب را در کجا و چگونه خواهم گذرانید؟

در اين لحظه شخصی مسن و با چهرۀ بشاش و لنگي قسماً آبي رنگ، با قد میانه، بلافاصله ازمن پرسید: از كجا هستي و پسر كیستي؟ – احتمالاً شباهت چهره ام با پدرم باعث شده که سوال را نمود –  خود را معرفي كردم. شخص مذكور تقريباً درحدود چهل ثانيه يا كمتر بهطرفم نگاه كرد و گفت: راست مي گويي يا شوخي مي كني؟ دراين وقت دوستانم به عقب برگشتند که اجازۀ ورود را بخانۀ مورد نظر نیافتند، و شخصي که با من روبرو شده بود گفت: بيایيد كه  خانه برويم. آخرالامر، من و دوستانم به خانه آن نا آشنا رفتيم، اين شخص خليفه سيد كنعان بود. او دربارۀ استاد جعفري خيلي صحبت نمود، او مانند ساير دوستان استاد، از اخلاق حمیده و روابط اجتماعي وی ستايش نمود، او نيزافزود: درآن وقتی که استاد در زیباک بحیث سرمعلم ایفای وظیفه مینمود، علاقدار زيباك و ولسوال اشكاشم همواره در امور کارهای اجتماعی و امور حکومتی ازاستاد مشوره مي گرفتند که این مشورت ها همیشه به سود مردم محل و امور حکومتداری ذوات حکومتی محل قرار میگرفت.

او گفت: “استاد هميشه آهسته و نرم صحبت مي كرد، زياد علاقه اش به شكار بود و با اسپ و اسپ سواری نيز خیلی علاقمند بود و مدام اسپهای خوب را پرورش میداد، نگهداری اسپهای خوب او هنوزهم زبانزد مردم محل است. او هميشه با اسپهای خوب سفرمي كرد و زيادتر وقت فراغت خود را به شكاركبوتر، كبك و مرغابی سپری مي کرد.”

شب را درخانۀ خليفه سيدكنعان گذشتاندیم، وفردا، اين مرد سجاده نشين، تا مركز زيباك، ما را بدرقه نمود و شخصاً ازمن تقاضا نمود، بايد به مقام ولسوالي برويم. من هم پيشنهادش را پذيرفتم و داخل محوطۀ ولسوالي شديم. من ندانستم كه خليفه چرا خواست با او به ولسوالي بروم، ما همه به اين نظربوديم كه از قوماندان يا ولسوال، خط عبوری را براي ما خواهد گرفت تا در “اسكتول” و “توپخانه” مانع رفتن ما به پاكستان نشوند. ما بيرون تعمير ولسوالي منتظر خليفه مانديم و پس از چند دقيقه، خليفه صاحب با يك شخص نوراني و باشفقت خارج شدند. شخص مذكور شگفت زده به نظرمي رسيد، گفت كدام تان سيدجعفر هستيد؟ – سید جعفر برادر کلانم که در زمانی که حضرت پدرم در زیباک سرمعلم بود، طفلکی بیش نبود و هنوز از او و پدرم خاطره ها در محل وجود دارد.

من خاموش بودم، ولی خود خليفه صاحب طرف بنده اشاره كرد، يكي از دوستان سفرم گفت: این سيدجعفرنيست، سيدجعفر در كابل است و اين برادر خردش است، مرا به او معرفي نمودند، اشك درچشمانش حلقه زد، گلويش را گرفت، مرا در آغوش کشید و تا چند لحظه ای در سكوت بود، هيچ چيز گفتن نتوانست، پس از چندی بحالت عادی برگشت، و از خليفه صاحب خيلي اظهار شكران نمود. بعد  بما اجازه نداد به سفرخود ادامه دهيم، ناگزير به خانۀ اين شخص رفتيم اما هنوز نفهميده ام كه نامش چه است؟

داخل خانه شديم، او خود را معرفي نمود كه نامش: نذرمحمد خان يكي از استادان سابقه دار زيباك است و دوست نزديك و يكي از  همصحبتان استاد جعفري بوده است. اين استاد بزرگوار  در باره شخصيت استاد “جعفري” توضيحات گونا گوني را ارائه كرد، ابتدا راجع به قد و بست استاد جعفری چیزهائی گفت و تبصره نمود: مرحوم استاد جعفری، مرد زيبا چهره وپيشاني بلند، چشمان تيز، نگاه ژرف و مژگان بلند كه برچشمان او سايه مي اندخت، بيني ظريف و خوشگل داشت، رنگ قهوه ئیش که گاهي عصباني مي شد، چهره اش به رنگ قرمزي تبدیل میشد.   

استاد نذری محمد خان افزود: مرحوم “جعفري” هميشه تلاش مي نمود تا بتواند ازهرطريقي که باشد با مردم همكاري كند. هيچ گاهي بر دانش آموزانش عصباني نمي شد وهميشه با شاگردان خود بامهربانی و مؤدبانه رفتار مي نمود. اگر كسي كه با استاد “جعفري”  صحبت مي كرد، هيچ گاهی از صحبتش  خسته نمي شد، وقتي كه از استاد سوال مي شد، در برابر يك سوال پاسخ هاي متعددي را ارائه مي داد، هرقدر استاد صحبت مي كرد، علاقمندی به صحبتش زياد شده مي رفت، او شرين كلام بود. استاد جعفري بين شغني، اشكاشمي ، واخاني، دروازي ، خاشي و دیگران فرقي نمي گذاشت، سخت به مقام والای انسان احترام داشت.

از گفته های استاد نذرمحمد خان چنين پيداست؛ استاد سليمان شاه “جعفري” در سياست روز هم وارد بود، و در مورد اسلام شناسي هم مهارت داشت، از اشخاص تند رو سياسي و مذهبي سخت اجتناب مي ورزيد و علاقه نداشت كه با چنين افراد روبه روشود. حقيقت هم چنين است كه دو گروه سياسي درآن زمان نوآغازشده بود، گروهي ازمردمان علاقمند، به اين احزاب پيوسته بودند، اما استاد جعفري چندان علاقه ای به چنين سازمانها نداشت، يكي را برديگري ترجيح نمي داد. او از اشخاصي كه وطندوست، با اعتماد، انتقاد پذير، مردمان اجتماعي، احترام به اخلاق انساني و درجستجو منافع مردم و محيط خود بودند، وابسته به هر حزبي كه بودند مورد احترام وستايش استاد جعفري قرارمي گرفت. استاد تا آخرین دَم زندگي خود شيوۀ مستقلانه اختيار نمود، و زندگي بي آلايشي داشت، دروقت بيكاري از همسايه هاي خود ديدن مي كرد، تا حد امكان که توانست به آنان كمك میكرد.

من درسال 1384خورشيدي در اداره طريقه و تعليمات مذهبي درشغنان و در اشكاشم  كارمیكردم، وقتي كه به قرأ و قصبات شغنان، اشكاشم و زيباك سفرمیداشتم، كساني كه سن وسال شان از پنجاه بالا بود، از استاد جعفري ستايش میکردند و او را رحمت باد مینمودند، همه كس از وي خاطرۀ شیرین داشت و من بخود می بالیدم. 

استاد سليمان شاه “جعفري” 40 سال داشت، از ماموريتش فقط 19 سال گذشته بود، ماه حمل بهار سال 1355خورشیدی برابربا 1976 میلادي در اثرمريضي كه عايد حالش گرديده بود، روز چهارشنبه جان را بجانان تسليم نموده و به روز پنجشنبه  در قشلاق تِندير قريۀ سرچشمه مدفون گرديد.                                        

روحش به صدرجنت واصل باد آمين يارب العلمين.

 سید نقیب جعفری، فرزند دوم استاد مرحوم

چهار قلعه، کابل، تاریخ: 24 اسد، 1391 شمسی

Print Friendly, PDF & Email