قلعه دار پامیرزاد

 

qaladar pamirzad

قلعه دار پامیرزاد

چهلمین روز درگذشت پدرم قلعه دار پامیرزاد

۱۸ قوس ۱۳۹۱-۱۲ دلو ۱۳۹۱

 نوشته: دوکتورس سیده پامیرزاد هژیر

 امروز دقیقن چهل روز از وداع با او گذشت. وداع با مسافری که روزگار وصل خویش جسته بود و به خانه میرفت… وداعی که هیچکس نگفتش ” سفر بی خطر” زیرا خطر اتفاق افتاده بود….وداعی که هیچکس نگفت ” به امان خدا ” زیرا همه از پیش میدانستند او مهمان خدایش هست…. و اینست قصه یک زندگی که به درازی یک عمر کوتاه بود. و در تمامی اش این را شیر از زبان ما برایش خواند:

 دوستان محترم خواهران و برادران عزیز!

بجز از ذات لایزال خداوندی هر پدیده ای را که در جهان می بینیم آغاز و انجامی دارد. برای آدمی این آغاز و انجام تولد و مرگ است. مرگ را حقیقتی بی کتمان گفته اند ، مرگ را جایگهی ابدی و مرگ را پایان تمامی رنجها گفته اند.

 از نظر مولانا مرگ پروازیست از خاکی بودن بسوی آسمانی بودن. 

فردوسی میگوید:

جهان  یادگار است  وما رفتنی      به  گیتی  نماند  به   جز مردمی

به نام  نیکو  گر بمیرم رواست      مرا نام باید که تن مرگ راست

کجا شد فریدون و هوشنگ شاه      که  بودند  با تیغ و تخت و کلاه

برفتند  و  ما  را  سپردند  جای     جهان  را  چنین است آیین ورای

 بهر صورت مرگ هر چه باشد. آنچه انسان را و مرگش را جاودانی میسازد. نام نیک و کردارنیک اوست.  وامروز ما گرد آمده ایم تا از نیکی و نیکویی تجلیل کنیم. ما امروز گرد آمده ایم تا با مردی وداع کنیم که بی آزاری را الگوی زندگی اش قرار داده بود. با مردی که همیشه به آنچه داشت خورسند بود. اما همتش چنان بلند بود که هیچگاهی به پای هیچ مقامی خم نشد. ما امروز از روستا زاده خوش قلبی یاد آوری میکنیم که هیچگاهی صفای کوهساران را از دست نداد. او شوهری مهربان، پدری دلسوزو مواظب و رفیق با فرزندانش و یاری مردانه برای دوستانش بود. همین اکنون که مقابل شما سخن میگویم به جرات شهادت داده میتوانم که درین چند روزی که چشم از جهان فرو بسته است در حافظه خودم و فرزندان و نزدیکانش هرچه کاوش کردیم کسی را نیافتیم که مرحوم پامیرزاد همرایش آزرده بوده باشد.

qalhadar-pamirzad

  اجازه دهید مختصرا مروری داشته باشم بر زندگی او که طرفه مردی بود و خدایش بیامرزد.

 مرحوم قلعه دار خان پامیرزاد در یکی از زمستانها و به گمان اغلب سال ۱۳۱۶  خورشیدی در قریه سرچشمه ولسوالی  شغنان ولایت بدخشان از مادری با سواد و خدا پرست متولد شد. هفت ساله بود که سایه پدر از سرش برفت. صنف ششم را به پایان رسانده بود که هیات اعزامی معارف نظر به استعدادش نام وی را در زمره شاگردانی که بایست جهت ادامه تحصیل به کابل فرستاده میشدند نوشت.

بدینگونه شامل دارالمعلمین شده و در سال ۱۳۳۴ خورشیدی آنرا تمام کرد. از سال ۱۳۳۵ خورشیدی به صفت معلم شامل وظیفه شده و در مکتب تجربوی سید جمال الدین ، لیسه میخانیکی کابل ، مکتب عاشقان و عارفان و مکتب دقیقی بلخی به شغل مقدس آموزگاری فرزندان میهن پرداخت. باری در سال ۱۳۴۳ خورشیدی دست روز گار از آموزگاری دورش کرد و به ماموریت وزارت داخله اش کشاند. اما او که قلب رووفش هرگز نمی توانست فراتر از آموزگار مهربان بتپد، هرگز لباس نظامی به تن نکرد و به اصطلاح ملکی باقی ماند. وی سالیان درازی را تا آنگاه که چاووشان انفجاروخون وباروت همه را مجبور به ترک کاشانه های شان کردند در پست های مختلف از مدیریت قلم مخصوص قوماندانی ژاندارم و پولیس تا سرمحاسب مالی و مفتش عینیات و آمریت حواله جات خدمت کرد.

 آری او ۳۸ سال آزگار در خدمت به وطنش ازین کوره به آن کوره گداخت اما هیچگاه حتی لحظه یی هم از اندیشیدن به اینکه چگونه بهترین امکانات مادی و معنوی را برای پرورش فرزندانش بکار گیرد غافل نشد. و همین ها یعنی فرزندانش بودند تمام سرمایه زندگی یک مامور دولت. وی حتی درروزهاییکه دست سرنوشت جدا ازمیهن در غربت آباد هامبورگ افگندش از یاد فرزندانش و کمک به آنها یک لحظه هم غافل نماند. هرچند دیگر فرزندانش خود صاحب فرزند و خانمان بودند…

دیگر چه میتوان گفت یاد هایت که همیشه زندگی و امید به آینده را فریاد میزدی ، خنده هایت و مهربانی هایت همیشه در خاطر مان خواهد بود ای پدر، ای همسر مهربان ، ای رفیق و ای آموزگار و ای مرد بزرگ بخواب . آرام بخواب . اما ما فرزندانت نمی دانیم وام های بیکرانه مهربانی ات را به حساب کدامین قلب مهربان باز پرداخت کنیم. تو همه را وام دارت کردی و رفتی. ودرین میان من نمیدانم شنبه ها و یکشنبه ها دلتنگی هایم را با کی قسمت کنم .

روحت شاد باد پدر!

بی وجودت ای پدر مهرو وفا ازخانه رفت

قمری  شیدای  ما  از بام  این  ویرانه رفت

شادمان   بودم  ما   در  سایه  مهرش  ولی

قصه آخرشد، سرآمد دورو این افسانه رفت

گوییا  او با خدای  خویش  پیمان  بسته بود

دل  برید  از ما چنین و بر سر پیمانه رفت

همچنان   سمیرغ   زیر  سایه   آن  دولتش

رنگ ورویی داشتیم آن دولت فرزانه رفت

qaladar-shahesmat

In the loving memory of My Grandfather Qalhadar Pamirzad-Author: Parniyan Hazhir

 

 ابراز سپاس

 12جدی1391

بدینوسیله از جانب خانم،  فرزندان و همه خانواده ی (مرحوم قلعه دار خان پامیرزاد ) به پیشگاه تمام دوستان، اقارب و وطندارانی که  صمیمانه و بزرگوارانه با اشتراک در مراسم خاک سپاری و مجلس  فاتحه خوانی مرحومی درشهر هامبورگ و همچنان برگزاری مراسم فاتحه خوانی در شهر های کابل ، مزارشریف ، ولسوالی شغنان ، شهر تورنتو و شهر کالگری کانادا با ما همدردی و غم شریکی نمودند مراتب سپاسگزاری قلبی خود را ابراز میداریم.

بدون شک محبت های بی پایان و ارج گزاری شما روح مرحومی را شاد گردانیده و موجب تسلیت خاطر مان گردیده است.

لازم به یاد آوریست که مراسم ختم قرآن مجید و دعا خوانی به روزهای شنبه و یکشنبه پنجم و ششم جنوری در شهر ونکوور نیز برگزار میگردد.

دوکتورس سیده پامیرزاد هژیر 

Print Friendly, PDF & Email