میرمست میرزاد

نگه ای گرم ز چشمش به دلِ ما زد و رفت

وه ! چه صیاد؛ که تیرش بسرِ جا زد و رفت

همچو شاهین نگاهش ؛ بِـدرید مـرغ دلم

صـید بسمل شده را ، با قلـمِ پا زد و رفت

گفتمش ؛ لحظه ی بنشین .. نگاهـت بِکنم

وعده ای سِیر تماشاش ،به فردا زد و رفت

گفـتم اش وعـده ئ خوبان ، نـدارد پایـش

دستِ من ،کاغذکی محض تسلا زد و رفت

منتظر بودم و فردا شد و، مـوعـود رسـید

بر سرِی وعده خود ، خـط چلیـپا زد و رفت

سـند از جـیب گشودم ، به دست اش دادم

خط بـطلان ، بدان کاغـذ و امضا زد و رفت

۷ جولای ۲۰۱۹

دیر یا زود هرکه هستیم خاک بر سر می شویم

چـون گلی پر پر ز بادِ مـرگ” یکسر می شویم

مـی بـریم با خویشتن ؛ از مـال دنـیا یک کفن

از چه رو بلعـنده همنوع را ، چو اژدر می شویم !

۵ جولای ۲۰۱۹

نـزد خالق جمـلگی یک بنده ایم

از چه رو از دیگران پسمانده ایم

اهـل دنیا سر فـرازو شـاد کام

ما ز خجـلت سر بزیر افگنده ایم

نام ما در فسق و وحشت بس بلند

در میانِ گـند خـود ، گـندیده ایم

مـردمان از علم رفـتـند بر فلک

ما به جان همـدگر ، رزمـنده ایم

گر هـمه هستیم ، آدم زاده گان

خـون یکـدیگر چرا ؛ ریـزنده ایم

نام ما انسان ، بایـد انس داشت

چون دد وحشـی همه درنده ایم

دیگران در فکر تسـخیری نجـوم

ما هنوز بر گِرد سنگ گردنده ایم

هست لـگام ی ما بدست دیگران

هـر طرف با میل شان دونده ایم

رقص داریـم ما؛ به سـاز اجـنـبی

کی ز افعالات خـود ، شرمنده ایم

۵ جولای ۲۰۱۹

تا چـنـد ز علم و فـهـم هستیم غافل

مـغروق به وهم و از حقیقت جاهـل

تاکی بکشیم به دوش کوله بارِ کهنه

جز فقرو زبونی نیست، چیزی حاصل !

۴ جولای ۲۰۱۹

عاشقی کو ؛ که بیقرار تو نیست

کو همان دل که داغدار تو نیست

دلِ مـن هـم کباب عشق تو گشت

ارچه گفتم ؛که عشق کار تو نیست

شیفتهٔ حسن تو اگر چه بسـیار اند

کس چو من زار جان نثار تو نیست

چشم میگون و مست دیده ام بسیار

لیک همتای چشم پر خـمار تو نیست

هـرکه دیدم ، ز جـور تو شـاکیست

دیـده ای کو ؛ که اشک بار تو نیست

کس نه دیدم ، مـیان پـیر و جـوان

مست آن چشـم ، میگسار تو نیست

چون عقاب محض صید میکنی پـرواز

اندرین مرتع ، جز دلم شکار تو نیست

کوچ از کوچه ات نمـوده مهر و صلاح

مهـربانی و لطف ، در دیارِ تـو نیست

اول جولای ۲۰۱۹

شهرت حسنت کنون در هر بلادی عالم است

هـر چه وصفت میکنم اندر غزلهایم کم است

قامـتت شمشاد و دندانت صدف ابرو کمـان

چهره ات گلگون و زلفان تو در پیچ و خم است

ایـن زمان تو شاه ی خوبانی همـه اتـباع تـو

نقل مجلس قـصه ٔ تو ، نـه ز پـرویز و جم است

گاه گهی با لطف خود ، پرسان و احوالم بگیر

تا بکی چشمم ، به راهت انـتظار و پر نم است

از نگاه ام چهـره ای خود را قرنطین کرده ای

در میانِ سینه ام زین شیوه ات درد و غم است

از طـراوت می شود پـیراسته ، حسنت چنان ..

روی سبزه صبحـگاهان قطره های شبنم است

چنـد روز ی زندگی ، در عیش و مستی بگذزان

اعتباری کَـی درین دنیا ، به عمـر آدم است !!

۲۳ جون ۲۰۱۹

در چنبر خود بیخته کرد گردونم

از محضر گل رخان نمـود بـیرونم

مو کرد سفید و رنگ رخ زرد نزار

کـرده چو کمـان ، قامتِ موزونم

چـون ابر بُـوَد زندگـیی ما گذران

وین عمر دو روزه را غنیمت میدان

مانـنده موج می رویم از پی هم

مـعلوم نه شـد ، کجا روانیم روان

*****

نگر بعضی که سنگ و زر ندانند

و طـعم حنظل و شکر نه دانند

هوس را عشق میدانند افسوس

خـذف را فرق با گوهر نه دانند !

چو میدان نـبرد است زندگانی

بدو نیک از تو مـی ماند نشانی

بدان باخت تو باشد جهل و غفلت

بُـوَد بُرد تو ، عـلـم و نیک نامی !

۲۰ جون ۲۰۱۹

درس عشقت را رعایت می کنم

جانـم ار خواهی فدایت می کنم

سر نه پیچم هـیچگاه از امر تـو

هـرچه فـرمایی اطاعت می کنم

پرورش مهرت شـده در سینه ام

از حریم ی عشق صیانت می کنم

هـرچـه بد بینی و نفـرینـم کـنی

از فـرامین ات ، حـمایت می کنم

همچو معبودی به شام و صبحگاه

طـاق ابـرویـت ، عبادت می کنم

گاهی از شوق لبِ چـون لعل تو

تا بدخشان ها ، سـیاحت می کنم

وصف حسنت تا توان ی خویشتن

در غـزلهـایـم روایـت مـی کـنم

گر دهی هنگام افـطـار بوسه ات

با یکی آنـهـم ، قنـاعت می کنم

گروفایت نیست به جورت دلخوشم

با جفـایـت نیز ، عـادت مـی کـنم

۳۱ می ۲۰۱۹

پیشا پیش عید دوستان مبارک و میمـون باد

روزه نگرفـتیم ز سرِ صـدق رمضان را

با روی ریـا چـند فـریـبـیم دگـران را

اعضای جـوارح همه گی غرق گناهند

تا چـند به تـقلید کنـیم بسته دهان را

گر روزه گرفتیم درین برج پراز فیض

بر گفتن نفرین ز چه رو کرده زبان را

کشتارحـرام قطعی است درین بـرج

هر روز ببین کشتهٔ صد پیر و جوان را

این نیست جهـاد کشتن مخلوق خداوند

کشتار بکن نفس سگ و وهم گمان را

چون پاک کنی خانه و تن را تو به اعیاد

هم پاک ز نفـرت بِنَمای روح و روان را !

۳۰ می ۲۰۱۹

دانی ز کجا به نا کجا خواهی رفت

از دار بقـا سویِ فنا خواهی رفت

خوش باش درین دو روزه عمر گذران

آخر زجهان همچو گدا خواهی رفت !

۲۸ می ۲۰۱۹

خبر داری ز هجرت دل کباب است

نه شوق خواندن شعر و کتاب است

بـیا پرسـان مـن ، دلـداری ام کـن

بدست آوردن ی دلـها ثواب است

به پـرسانم بـیا ، حالم خراب است

کجا مارا زعشقت خورد خواب است

همیش مشغول بتو فـکر و خـیالم

ولی از سوی تو رد و جواب است

نی حرف دلم ،گوش شنودن داری

نی قفل غمم ،عـزم گشودن داری

انبار نمـوده ام ، بـه دل مهر تـرا

این گنج دلم ، قـصد ربـودن داری

قدت سرو دُر ات دندان و رخ گل

لبت چون لعل و چشمان ساغرمُل

نمی ماند به تو ، آن حسن گلگون

نه می ماند مـرا شوری چـو بلبل

۲۶ می ۲۰۱۹

آتش بجان و سینه ی من مهوشان زدند

خال و خطی که بر رخ و کنج لبان زدند

تـقوا و زهد و مال و منالی که داشتم

یکسر ز نزد من ، همه را گلرخان زدند

از حسـن پر فروغ و لبانِ عقیق خویش

صد داغ و سوز بـر دلِ پیرو جوان زدند

از قامت رسا و چهرهٔ شاداب خویشتن

طعـنه به سـرو باغ و گل و باغبان زدند

قلبم یکی هدف گرفته زابرو چون کمان

با تیر مژه هاش چه خوب بر نشان زدند

چون آورند هجـوم خیالاتش هر زمـان

خـوابم ز دیده راحـت تن را و جان زدنـد

از گوشه هـای چشم و نگاهای گرم خود

صبر و قـرار و طاقت و تاب و توان زدند

کـردم سفر طـواف کـنم ، خانه ای خـدا

راهـزن دو چشم فتنه گرش کاروان زدند

۲۴ می ۲۰۱۹

بر بـادی کشورم فـرس کردی زین

گـیرم که جهان بشد تـرا زیر نگین

مـثل تو هزار داشت شوکت ؛ لیکن

پوسیده شدند توهم شوی زیر زمین

پـرسی تـو اگر مرا چه باشد آیـین

عشق است مرا و مهر انسانی دین

یک عده که تکه دار دین گشته بدان

پاشند نفـاق و تخـم بد بینی و کین

چون ریگ به بین کهکشانهاست زمین

خـود را به میان ریگ ، کن هـیچ یقین

با این همه ضعف و عمر بی پایهٔ خود

حاجت نه بُـوَد به ما ، که باشیم غمین

نیکی و بـدی و زشت و زیـبایی دین

کـردند به مغز ما ، به خوردی تلقین

تقسیم به فـرقه فـرقه مـارا کـردند

گشتـیم بدین شیوه به همنوع بد بین

۲۳ می ۲۰۱۹

نفـاق جهت ٲـم ذلیل گـهښچت پرېشۈن

سفېد سـُت غم درون مٲش کهل اته بۈن

غِمـئښت ٲم هـمدگر تا ڤُد یے ڎِندۈن

فُکݑ یاس ٲم ته ارگۈر مٲش خو ارمۈن

نه سـُت آباڎ وے همـذُست ملک خُږنۈن

نه سَت ٲم اس خو غفلت ، مٲش خبردار

څه وختېڅ مٲش رڅیݑ ٲم اس خو کردار

نفاق جهت ٲم پِے ڎیس دهرڎ شچ گرفتار

شچېن بېگۈنه یېن سِڅ مٲش جلو دار

نه سۈد یـیوِک وکیل مٲش اند سخندۈن

نه نښتیزد چیز اڤېن خُږنۈن درون سر

څه وختېڅ مٲش مِیۈن ارد شورا ته شـر

فکـݑ جای مٲش مـعلم بے سرت بـر

نه کِښت فایده نفاق، نقص ٲم ته یک سر

زبا یٲم رېڎج ڤِرا مٲش اس دے کـارۈن

پودر حلقه ندیر سڅ ٲم خارات خراب

مٲش جگهر کهند ات زارڎېن مس کباب

نسـل آینـده ره چیـز مٲش انـد جـواب

ڤارج جناو څۈندݑ ته ڎهڎېن مهش رکاب

چـهی گنهکار مٲش فکݑ پـیر تا جوۈن

بے هدف هر جاره تهـم مٲش ٲم خو زید

بے غم ٲم یکبار نه ڤِڅ مٲش ار خو چید

نۈم بدے ته قهرض پے مٲش غـۈږېڅ سفید

مُـود یے کهل ات مٲش یے لهڤ ٲم مس چے مید

اښ نفاق سـُڎج سِت پے بیر نۈم ات نښۈن

تا څه وختېچ ؛ غوط ته ڎهڎ ٲم یکدِگـر

حـکمے مـولا مس نه چـود مٲش تیر اثـر

خُب نه سُت مٲش روز اس بد سُڎج بدتـر

یه چدۈم روز یاڎد، مٲش وُښ ڎېد به سـر

ڤا ڤـرا گهرڎ ٲم یے تن سـٲو ٲم یے جۈن

۱۹ می ۲۰۱۹

نگرعمرم چو خورشیدی سرِ کوه ست

هنوز اشکم ، ز هجرانت چـو آمو ست

درین پـیرانه سـر ، چـون تشنه کامان

لبـم را اشتیاق ی ، بوسه ی توست !

۱۹ می ۲۰۱۹

مـال دنـیا دایمی با مـا عـزیزان یار نیست

بی حضور دوستان این زندگی در کار نیست

معنی انسان بودن انس و عشق و دوستیست

فرق ما با وحشیان ، جز الفت و دیدار نیست

دانه ای خشخاش است ، دنیای ما در کهکشان

عاجزی ما درین پهنای دنیا ، قابل انکار نیست

با همه در مانده گی ، در جـان هم افتاده ایم

چون همـه اولاد آدم ، هـیچکس اغیار نیست

می دهـد صـیقل وجود آدمی را شهـر علـم

کـوله بار جـهـل را ، رونق درین بازار نیـست

ذهن خـود باید که سازیم ، ما منـزه از عیوب

نیک و بـد در زندگی جز زاده ای افکار نیست

تا چه وقت نشخـوار قـال ی ابن فـلانی کـنیم

انـدرین عـصر و زمان ، آیا کسی اطهار نیست

تا بکی چون اسپ گادی ، چشم بسته راه رویم

عـاقلان دانـند و دیگر حاجت ی اظهـار نیست !

۱۷ می ۲۰۱۹

سالها شد مهر تو را در دلم جا کرده ام

در غزلها وصف رخسار تو انشا کرده ام

هر زمان ورد زبانم ، نام شـیرین تـو را

با نفس های عمیق و تند نـجوا کرده ام

هیچ احوالم نه پرسیدی ز هجرانت گهی

هی بسا ناله که در شبهای یلدا کرده ام

غیر مهرت ، در وجـودم نیست چیز دیگری

شور عشـقت را میان سینه بر پا کرده ام

ملک دل را بی بها دادم برایت شوخ چشم

من بدست خود، سند را مُهر امضا کرده ام

آیه ای مهـرت نشد نازل ، گهی بر جانـبم

سورهٔ جورت مـدام تفسیر و معنا کرده ام

وقت افـطار در خیال ی خود تجسم میکنم

روزه ای خود را ، ز عناب لبت وا کرده اُم

۱۵ می ۲۰۱۹

فـزون جلای رخت هر روز در نظر بشود

میان سینه مهر تو هر لحظه بیشتر بشود

محبت ات به دلم چسپ گشته چون دو غلو

ویا مثال نقش حکاکی که بر حجـر بشود

فـرا گـرفته وجـودم ؛ هـمـه محبـت تـو

به وقـت کـندن جـانم ، ز تـن بـدَر بـشود

تمـام خواب و خورم کرده ، عشق تو تاراج

روا مدار ، که جان هـم پی ات هدر بشود

صـباح و شـام به کوی تـو در تـکا پـویم

خـدا کنـد ، که به کـویم تـرا گـذر بـشود

نه گشت مطلبم حـاصل به کوشش و سعی

مگر نصـیب وصـل تو ام ، از قَـدَر بشـود

چو خـار پهلوی گل بشـگفم ، کـه می دانم

شـبی ، اگـر تن سیمت ، مـرا به بر بـشود

تـمام سوزو درد فـراقت ز تـن شود بیرون

و زهر تلخی هجران کشیده ام ، شکر بشود

۱۴ می ۲۰۱۹

زهجرِ هـمدگر تا کی گدازیم

به یک رنگی همیشه در نیازیم

نه دارد اعـتبار عمـر دو روزه

به چیزی زود گذر تاکی بنازیم

بیـا کـاخ ی محبت را بـسازیم

به تلخـی تا بکی مـثل پـیازیم

خمیر جمله ی ما آب و خاکست

بـبـاید ساز یکـرنگی ، نـوازیم

قـمار دشمنی تاکی بـبـازیـم

برای کسب جأ درحرص و آزیم

بِـدُریم همـدگر را چون درنده

به باطن کفرو ظاهر در نمازیم

۱۲ می ۲۰۱۹

ای کاش درین جهان الم هیچ نبود

جز یاری و همدلی، غم هیچ نبود

ابنای بـشر جـمـله ، بـرادر بـاهـم

جنگ و جدل و سلاح و بم هیچ نبود……

۹ می ۲۰۱۹

با صدق و صفا روزه بگیریم رمضان را

از جمله عیوب پاک بداریم تن و جان را

اعضا ُو جـوارح همه گی روزه بداریم

نی اینکه به تقلید کنیم بسته دهان را

۸ می ۲۰۱۹

ارمغـان عشق تو باشد مرا حالِ ی خراب

رنگ رخ گردیده زرد مو سفید و دل کباب

در دکان عشق من جز ناله و فریاد نیست

این مـتاعها هدیه است مارا ز تو عالیجناب

اسـتخوانم زیر بار ی جور ظلمت پوده شد

آفـرین بر جسم زار و لاغـرم ، آورده تاب

در قمـاری عـاشقی آسوده حالی باخـتـم

عایدم گـردیده اشک و درد سوزی بیحساب

در علاج درد هجران، هـر چه کردم جستجو

غیر دیدارت نه یافتم ، چاره ای رنج و عذاب

چون به بیداری نمی گردد رخت مارا نصیب

چشم برهم می نهم ، تا در نظر آیی بخواب

گرچه در مضمون وصلت مانده ام ناکام محض

لیک در آزمون عشقت ، داشتم عالی جواب !

۵ می ۲۰۱۹

شنیده ام که لبان تو کان اعـجاز است

برای رفع کسالت شراب دمساز است

نگاه نافذو گرمت زگوشه گوشهٔ چشم

به صید مرغ دلم تیز پر چو شهباز است

دو چشم فتنه گرت همچو میگ بم افگن

هدف گرفته وجودم به اوج پرواز است

به بحر عشق تو مغروق میشوم… دانم

چرا؛ به سینه ز موجش تلاطم آغاز است

همیشه قفـل دلت ، ناگشوده بر رخ من

به روی تو در و دهلیز بطن دل باز است

خوشم به هجرو فراقت که بیشتر اوقات

خیال تو شـبها مـرا رفیق و همراز است

۲۸ اپریل ۲۰۱۹

دلبرم گـاه که تزییـن سرا پا می کرد

خلق را خیره بخود مـحو تمـاشا میکرد

بوی عطرش بکند مست دلِ پیر جوان

جعد گیسوی خودش راکه اگر وا میکرد

گر گشاید گره موی و پریشان سازد

شیخ در کلبه ای خود ولوله بر پا میکرد

هر زمـان شانه بدان زلف چلیپا می زد

رقص مست راهبه در دیر و کلیسا میکرد

با خـط منحنی هندسی اش وقت خـرام

بسته ی موج خطوتش دلِ مـلا می کرد

چشم ها محو به اندام و خرامش میگشت

تاب و پـیچی که بدان قامت رعنا میکرد

گاهی در بردن دل های خـلایق در شهر

خنده و چشمک و ایما و اداها مـی کرد !

۲۵ اپریل ۲۰۱۹

دست ظالم ز وطن کنـده و تقصیر نه شد

زخـم ناسور وطـن مرهم و تعمیر نه شد

نیم قرن است که در آتش جنگ میسوزیـم

صلح خواب دیده ی ما هیچگه تعبیر نه شد

بر فـلک رفتـه ممالک ز سـعـی و دانـش

درِ بـدبخـتی ما، بسـته ز تـقـدیـر نه شـد

گشته است سوره ی بربادی کشور تحریر

مـحض آبادی ملک ، آیه ی تـفـسیر نه شد

دل ما خوش که ما اشرف مـخلـو قـاتیم

مثل مـا هیچ ددی کشته و تـحقـیر نه شد

کار بر درگه ی حق هیچ نه کـرد دست دعا

هـم اجابت به درش ، ناله ی شـبگیر نه شد

مـنـجی کو ! شِنَـوَد ناله و آه یی مـخلوق

راه ما گم شده کس رهبر و دستگیر نه شد

هرچه تـزریق به مغـز گشته زمـان طـفلی

ثبت در خـاطـر مـا گـشته و تـغـییر نه شد !

۲۲ اپریل ۲۰۱۹

چو خس در موج بحر زندگی هستیم سرگردان

کَـشد گرداب مـرگ آخر به قعر خود تن مـارا !

از همـان روزیکه در خوبی عَلَم افراختی

عـده ای بسیار را در عشق خود بگداختی

مـردم بی دل که افتاده به دنبالت ؛ بگو..

اینقدر دلها که بردی در کجا ؛ انداختی !

۱۸ اپریل ۲۰۱۹

به یادت هست بهارانی که توفان بین صحرا شد

تمـاشایی جمـال تو ، نصیب ی دیده ی ما شد

به شدت می وزید باد ی بهـاری بر مـراد من

که چادر از سرت افگند برویم چهره ات وا شد

نگاه گرم و دلـدوزت نفوذی بس عجیبی داشت

ز تاثیرش میان دل ، چه شور و شوق بر پا شد

به لبخندت زدودی طاقت و تاب و توان ی من

فروزان آتشِ عشق ، در وجود من سرا پا شد

حواسم جمع کرده و بپرسیدم که نامت چیست

چو گفتی نام شیریـنت ، دهـانم پُـر ز حلوا شد

درین هنگامه ی شادی ، صدا آ مـد کجا رفتی

بیا زودتر ، که وقتِ رفتن ما سـوی ماوا شـد

برفتی و حواس و هوش من با خویشتن بردی

روان سیل سرشک از دیده ام مانند دریا شـد !

۱۶ اپریل ۲۰۱۹

آنکه در حسن و جمال فخر جهانی دارد

در شب ی تار چو ماه نور فشانی دارد

من همان روز که دیدم رخ عالم تابت

گفتم این خال و خط ات فر کیانی دارد

رنج بسیار کشیدم ، ز پی ات حالم بین

چهره ای زرد من از عشق نشانی دارد

نهی منکر مکن این دلشده ات از دیدار

عاقبـت حسن بهار ی تو خـزانی دارد

مگذران بی می و معشوق تو ایام شباب

مستی و نشه که اوقات جـوانی دارد

ای جوان وقت جوانیت ، غـنیمت میدان

پیر سالـخورده کجا ، تاب و توانی دارد !

۱۴ اپریل ۲۰۱۹

بی دیدن تو کجاست مرا صبر و قرار

چشمم به رهت دوخـتگی لیل و نـهار

یکـروز خـرامـیـده بـیـا ؛ دیـدن مـن !

گـردم چو گلی شکفـته در فـصل بهار

روزیکه قدم به این دیار آوردی

پژمرده دلم را تو بهار آوردی

با چهره ی گلگون و لب خندانت

بلبل به نوا به شاخسار آوردی

دلم بی بودنت دریای خون است

شده عمرم خزان و قد چو نون است

بپرس احوال من ، امروز زیرا

نمیدانیم که فردا ، حال چون است

۱۳ اپریل ۲۰۱۹

تو کیستی به تن ی مـن چو جان شده ای

چو خون و مغزبه رگهاو استخوان شده ای

به روز سیزده بدر سیل سبزه آمدی صحرا

چو دیدمت ؛ که ز پارینه تر جـوان شده ای

ز هر نگاه ت دلم در تپش میان سینه شود

به چشم فتنه گری شهره در جهان شده ای

بدین لطافت حسن و کمال خود سزاواری

که شاه جمله ی خوبان این زمان شده ای

به خنده خنده تخـت دلم گشته ی صـاحـب

و در وجود من حالا چو حکمـران شده ای

کنون که مـرغ دلـم ، صـید دام زلفت شـد

چـرا به دشت رها کرده و روان شـده ای !!

۸ اپریل ۲۰۱۹

کجاسـت مثل تـو مهـرو به سیم تنی

ازین سبب تو شهرهٔ شهری بگل بدنی

به چشـم نرگس لبهات همچنان پسته

بنفشه موی و به بو هم گلاب یاسمنی

به شهر ولوله از قامت رسای تو است

و یاکه اصله شمشاد و سرو در چمنی

ز فرقت تو مـرا نور در بصـر کـم شد

فرست محض مـداوای من تو پیرهـنی

به آرزوی آنکه بگویی که دوستت دارم

که سالهاست کَشم انتظاراینجنین سخنی

به ناز و خنده بسویم نگاه نمود و بگفت

بسر تراست اگر عشق یار همچو مـنی

ویا تراست اگر آرزوی وصـل شـیرینی

نمای کوشش فـرهـاد وار کـو هـکنی !

۶ اپریل ۲۰۱۹

زندگی را تا به فردا اعتباری هست نیست

در جهان هر ذیروحی را قراری هست نیست

پیش از ما رفته اند در خاک و ماهم می رویم

در علاج مرگ مارا ، اقتـداری هست نیست

می رویـم و نام نیک و یا بدی ماند ز ما ..

غیر این دو چیز دیگر ماندگاری هست نیست

کوششت کن یاد خوبی از تو ماند در جهان

بار دیگر کی ترا ، اینجا گذاری هست نیست

تا بکی با چال و نیرنگ می فریبیم خلق را

در دلها از مهر انسانی شراری هست نیست

میدری همنوع خود ، محض مقام و منزلت

با کسی آیا جهان را سازگاری هست نیست

مال دنیا چون سرابی هست در فصل تموز

ور به پندارت در آنجا چشمه ساری هست نیست !!

۳ اپریل ۲۰۱۹

به ملک ما و ایران رستخیز است

طبیعت نیز با مـا در ستیز است

بسی در بین سیلاب جان سپردند

ز پَیکِ مرگ کجا راهی گریز است .!

*****

پِے مَـم دنیـا نه پـیرات نه جوۈن رِست

فقط نیک ات بدے یت اس مٲش نښۈن رست

ڎو مېݑه عمر څه ڤِد تیر کِن به خُبے

نه پول ات ، زورته نه څن کمۈن رسـت .!

اول اپریل ۲۰۱۹

خواستم از درد خود گویم بت طنّاز را

می نوازد دلبرم دایم مخالف ساز را

مثل مرغی گیر افتاده بچنگال عقاب

سلب کرد از جان من آزادی پرواز را

ناله ها بسیارکردم کرگرفته گوش خود

از کجا بر درد خود پیدا کنم همـراز را

مثل محبوسی به چاه عشق او افتاده ام

مونسی کو در بُن چاه بشنود آواز را !

هیچگاه رحمی نکرد بر عاشق دلداده اش

دور از تمکین و افزون می نماید ناز را

کورگره هرچند کرده رشتهٔ وصلش ولی

جستجو باید نمودن رشمه ای آغاز را ..!

اول اپریل ۲۰۱۹

چو انسان زیستن باشد مـرا کیـش

ازین بیشتر مزن مـفتی بمن نیـش

بپـرسند روز حشر نیک و بد ازمـن

جوابگوییـم آنجا هرکس از خویش !

*****

څه وخـتېڅ مٲش ته تهژٲم پودرات ڤور

پِے مٲش عرقـه نِـڎوڤـج درمـۈن اته دور

دے بد نۈمے رد چِدۈم وختېڅ ته تۈږ اُم

نه یاس ٲم ناگ دے ارمۈن مٲش ته ار گۈر !

۲۷ مارچ ۲۰۱۹

نظر و لطف نگاهت ز چه رو بر ما نیست

شام هجـران مرا از چه سبب فردا نیست

همچو فـرهاد کنـد ، نام تو شیرین کامم

ورد من قیس صفت ، نام بجـز لیلا نیست

هرچه گیرم به نت و فون ، سراغت لیکن

همچو عـنـقا اثرت گم شده و پیدا نیست

قاصدی کو ؛ که دهد شرح پریشانی من

بحضورت که چو من شیفته و شیدا نیست

حالت ی زار مـرا جمـله به نزدت گـویـد

همچو من بستهٔ عشق تو درین دنیا نیست

چشم داشتم ز لبت نوش کـنم ساغـر می

روز نوروز ، ولی جام پـر از صـهبا نیست

پیچک ی عشق تو در باغ دلم ، سبز مـدام

از چه رو در دل تو برمنِ مسکین جا نیست !

۲۴ مارچ ۲۰۱۹

چو دیدم حسن روز افزون آن سرخیل خوبان را

به خـود گفتـم ، رباید از تنم آخر دل و جان را !

لبانـش قیمت ی یاقوت را ، در انکسـار آرنـد

و لبخند اش بکاهـد ، رونق ی لعل بدخشان را

توانـم نـیسـت وصف او ، ولیکن اینقدر گـویم

خـجل از حسن خـود کرده تمامی خوبرویان را

پریشانی گـرفت حـالم ، چنان موی پریشانش

دلش جمع است ، کی گیرد خبر حال پریشانرا

به ناز و با کرشمه اولا ، دل را به یغـما بـرد

یقینم هست ، به آخر می رباید دین و ایمان را

به پیـچ زلف او گیرم ، زلیـخا وار می سـوزم

چو یوسف بیگناه تا کی کشم تکلیف زندان را

شروع سال نو خودرا رساندم خانه ای دلـدار

به امـیدی که در نوروز خوش بینند مهمان را

خیالاتـم .. همه نقشی به رویی آب گـردیدند

چو دیدم چهرهٔ پر چین و خشم آلود میزبان را

۲۰ مارچ ۲۰۱۹

دوستان… نوروز آمد خانه را تزییـن کنید

خوان ها را پُر تمام از میوهٔ هفت سین کنید

سـوی صـحـرا بهـر تـفـریح با رفیقانِ عزیز

خاطـر خـودرا ز باده ، تازه و رنگـین کنـید

دیدن رویی عـزیزان قوت جسم است و روح

خـاطـرات تلخ را ، با دوسـتان شیرین کنید !

محفل خود گرم سازید با نوای سـاز و رقص

خاک در چشـم حسود و مردم ی بد بین کنید

غـصه و غـم را ، ز دلها دور سازید جملگی

در خیال و مغز خود دایم خوشی تلقین کنید

تابکی قال و روایت ، پف کنند در گوش ما

گفته هـای شیخکان را زیر خاک تدفین کنید

جشن جمشیدی بپا دارید و اعـزازش کنـید

بـر حرام گویان نوروز، لعنت و نفرین کنید !

۱۷ مارچ ۲۰۱۹

از گذشته های دور به زبان مادری (شغنانی)

مـو حالت اې ڤرادهر خېلی وېرۈن

یے غـهڅ جهت اُم مے څۈند سال اند پلېلۈن

دے وَم تعـریف نه فه اُم وُز څه رهنگ اُم

فقط اِک دۈند ته لۈم شیرین تر اس جۈن

کږک غونج ات، بلند مهک ات څراو پیـڅ

عجب زیب ذید وَم ارد وَم خالے زِنـگۈن

ښبـیځ قهـد ات ، بِرک میڎ ات، عسل شَند

سفید هررهنگ صدهف وَم رېزگے ڎِندۈن

وَم عشق اند تا څه وختېـڅ وُز تَه پهخڅ اُم

مو کهل کِښت ترخو دۈمهن یِد مو ارمۈن

ڎو به مورد کِښت حواله اس خو شـندېن

اگر میدمېج څه ڤی-م جۈن ڎه-م به آسۈن

اگر وم جای څه پېښڅے چهی مو دل یاڎج

یے خـوش سیـم ات ڤروږ اس ملک خـُږنۈن !

۱۵ مارچ ۲۰۱۹

تا بکی است رفتن ما نقش پای دیگران

شرم ما باد زندگی در سایه ی بیگانگان

آنچه خواستند بار ما کردند جهل وجنگ را

چند رقصیم همچو رقاصان به ساز این و آن

تا بکی قال و روایت پف کنـند در گوش ما

از پـیـی تقلیـد رفتن عیب باشد این زمـان

تا چه وقت نـشخوار حرفِ ابن فلانی کنیم

ما به عصر روشنایی ها چه کم داریم ازان

چشم نابیناست مارا ، یا که از گوشها کریم

دست و پا تاکی زنیم بر ایده ی وهم و گمان

تا بکـی زرق ی جدایی ها کنـند در خـون ما

از چه رو بـیراهه چون کوران‌ بهرراهی ‌روان

خـانه ی تاریک مـیهن را به دانـش بر فـروز

گر بـُوَد مقـصود تو آزاد زیستن در جـهان !

۸ مارچ ۲۰۱۹

پرسان کنم ز هرکس تا چند؛ من مکانت

در هیچ جا نه یافتم از بخت بد نشانت

بر چشم توتیا است خاک ی درِ تو اما

کو بخت ، تا بیابم من راه ی آستانت

امید چیدن گل ، داشتم ز باغ حسن ات

افسوس راه نیافتم ، در سیر بوستانت

در حسن و خوبرویی طاقی میان خوبان

در بین جمع مـردم ،گرم است داستانت

سرو را کجاست با تو همسانی و رقابت

او کی ! خـرام دارد چون قدِ دلسِتانت

بادام در سمنگان خجلت زده ز چشمت

چون لعل در بدخشان ؛ رخشنده اند لبانت

در خیل دوستانت پژمرده نیست چون من

دایم شکفته باشی ، در بین عاشقانت !!

۲۶ فبروری ۲۰۱۹

از نگاه ئ مـا چرا رخ ، در نقاب انداختی

خویش را در آسمان ها در غیاب انداختی

در جهان خلقـتت بر ما بـبخشـیدی حـیات

رفتی و خود را بـعرشت درحجاب انداختی

گفته اند بی حکم تو برگی نریزد از درخت

پس چرا تقدیر مارا ، در عِـقاب انـداخـتی

محض سیبی از بهشت کردی برون بابای ما

با عـزازیل ات همـه ، در اضطراب انـداختی

رهنـمایان زیادی ، بر بشـر کردی گسـیل

امـتـانـشان را همه در منجـلاب انـداخـتی

نعمـت فـردوس دادی عده ای مـحـدود را

بـیـشتر را در جـهـنـم ، در عـذاب انداختـی

عـده ی را خـلق کـردی ، ظلم پیـشه از ازل

در گـناه بـعضی و بعـضی در ثواب انداختی

جمله را در جان هم انـداختی با مـکر خـود

پلک بر هم مـانده و خود را بخواب انداختی

عـده ای از بنده گـان ی تیره فکر جـهل را

با و عـیدی از بهشـتت در شـتاب انـداخـتی

خـیر و شرِ بنده گانت گر همه ازحکم توست

لرزه در جان هـا چـرا ؛ روز حساب انداحتی ؟!!

۲۲ فبروری ۲۰۱۹

در خون و در روانم مهرت همی زند جوش

یغما ز سر نمودی عقل و فراست و هوش

از حـال زار عـاشق ، داری خبر تو یا نـه

بر باد رفت زعشقت خواب و خوراک هم نوش

صـیاد چشم شوخت ، کـرده شـکار قـلـبم

مثل ی عقاب تیز پر گیرد به چنگ خـرگوش

در فـکر و خاطـر من غیر از تو کس نگنجد

خویشان و دوستان را کردم همه فراموش

آماج مـژه هایـت ، در صـید گاه دلـم شـد

از چشم گربه سانت دل در تپش چنان موش

در حال ناتـوانی هجر تو ، بـس کـشـیدم

با لطف خویش یکبار ؛ برکش مرا در آغوش

شـادم نما به لبـخند ، یا گـوشـه ای نگاهی

شد سالها ز هجـرت ، غمگینم و سیاه پوش

هسـتم گـدای دیـدار ؛ از درگـهـت مـرانـم

با مهر گاهگاهی ، حـرف ی دلم بکن گـوش

گاهی به این خـیالم ، مـهـرت ز دل کنم دور

هر چند سعی کردم عشقت نه گشت خاموش

۱۹ فبروری ۲۰۱۹

بین خـوبان دلبری دیدم بسی مغـرور بود

با همه مغروریش درخوشگلی مشهور بود

سر بسر آداب دلبردن ، همـه آمـوخـتـه

با تمام ی دلربایی ، از وفـا بس دور بـود

طاق بود در بین خوبان در کمالی احسنی

چشم جادویش گهی مست وگه مخمور بود

قلب من آماجـگاه ی تـیر مژگانش شده

زخم تیرش در مـیان ی سینه ام ناسور بود

می سپرد دل هرکه می دید قامت رعنا او

با تمامِ ناز و خود خواهی به دل منظور بود

کوششی بسـیار کردم، تا دلش آرم بدست

کوتهی هـرگز نکردم آنچه ام مقـدور بود

هرچـه داشتم در وفـاداری ، نکردم اختصار

لیـک در نزدش ، همـه کردار من منفور بود

۱۵ فبروری ۲۰۱۹

روی چه سبب نظام و کهکشان برپا شد

از آب و ز خـاک کـره ی ما احیـا شـد

کس نیست بـپرسد ز خالقِ نظـم جهان

از بهر چه این جنگ و جدل پـیدا شـد !!

۱۰ فبروری ۲۰۱۹

نمـودم گردش ی ایام زبون آهسته آهسته

به مویم شد سپیدی ها فزون آهسته آهسته

شباب عمـر بگذشت با شتاب سرعت نوری

شدم چون بید مجنون سرنگون آهسته آهسته

ز آثاری جوانی در وجودم نیست جز رویا

خمیده قامتم گشته چو نون آهسته آهسته

خوریم افسوس بی معنی به یاد نو جوانی ها

نمـاند امید فردا و کـنون ، آهسته آهسته

نه حرفی ثبت خاطر می شود هر چیز در کاهش

شدم ناکام عشق در آزمون آهسته آهسته

نه شوق ی سیل مهرویان نه هم پیغام نی مسکال

شدم از صحبت ی خوبان برون آهسته آهسته

اگر یک لحظه خوش بودم ، بهاران جوانی ها

کشید از هر رگم ، دنیای دون آهسته آهسته

۴ فبروری ۲۰۱۹

دماغ خسته ام با نگهت زلفت معطر می کنی یانه

لب ی خشک مـرا با بوسه ات ، تر می کـنی یانه

خبر داری ز هجرانت چه دردی می کشم هر شب

نباشد خواب در چشـمـم ، تـو باور می کنی یانه

ترا مـن درک کردم با تمامی ؛ حس و اعضـایم

ز من تاج ی محبـت را تو بر سر می کنی یا نه

من ی وادی نشین عشق ، حـیرانم درین ساحل

مـرا در بحـر عشق خود ، شناور می کنی یا نه

به هر قیمت که میگویی وفا دارت ز جان هستم

مـرا دامن ز مهر خـود ، پُر از زر می کنی یا نه

مرا بی شمع رویت زندگی تاریک و بی معناست

ز نور روی ماهت کلبه ای تارم منور می کنی یانه

ندارم تاب دوری از حـضورت ، ای عـزیزی من

مـرا در خـدمتـت ، منـظور چـاکر می کنی یا نه !

۲ فبروری ۲۰۱۹

شباب عمر چون باد ی سبا رفت

و نیمی دیگرش ، در ماجرا رفت

رسد وقت سفر، روزی و پرسند

چه شد ؛ گوینـد ، از دارِ فنا رفت!!

*****

نیسـت مارا راه استـخلاص از رویای تو

گل نمـوده در زبانـم ، اسم با معنای تو

موج چشمانت مراگاهی بسویت میکشند

غرق میگردم درآن چشمان چون دریای تو

از سراپای وجودت ، خوبی دارد انعکاس

نیست درحسن و نکویی هیچکس همتای تو

چشم من روزیکه دیدت، مهرتو دردل نشست

از همان دم تا به اکنون دایمم جـویای تو

من یقین دانم به کویت گر رسد مـارا گـذر

همچو من صدها فتاده هر طرف شیدای تو

در دعـایم از دهـانت ، بشنوم روزی سلام

جـای خلوت صحبتی گرمی کنم همرای تو

من به عشقت پای بندم لیک تو رو درگریز

فرق از دنیای مـن دارد ، بسی دنیای تو !

۲۸ جنوری ۲۰۱۹

کـجا قاصد که احوالم رساند مهر بانو را

کند تشریح دردم در حضورش مو در مو را

بگوید دلربا را .. از غمت آه و فغان دارد

گل آلود سیل اشکش ساخته دریای آمو را

همیشه نقش چشمانت کَشَد بر صفحهٔ کاغذ

چو معبودی پرستد آن دوچشمان چو آهو را

به لعل ی کوه غاران گاه کند تشبیه لبهایت

غزل بافد گهی برخط و آن خالهای هندو را

مجسم می کند محراب ابرویت گهی قبله

وبا شوق سجده میدارد گهی آن طاق ابرو را

زمام ی اختیارش می رود از دست هنگامی

پریشان چون کنی موی و بیارایی دو گیسو را

۲۴ فبروری ۲۰۱۹

اسرار جهان کسی ز آغاز نیافت

بر میل دلِ خویشتن همراز نیافت

از آمـدن و رفتن خود بی خـبریم

کس راه بسراپرده این راز نیافت!

۲۰ جنوری ۲۰۱۹

خـزان این وطن روزی بهاران می شود یانه

رخ افسرده ی مردم شگوفان می شود یانه

تمامی باغ و راغ ما هـمه مخـروبه و ویران

خرابی های این ویرانه عمران می شود یانه

فضای کشور ما پر ز لاشخواران انسانیست

که آیا کشت و خونِ ملک پایان می شود یانه

همیشه کشتن و جنگ و جدل در ملک ما جاری

ازین وحشت گری آیا که پرسان می شود یانه

ز تاثیر ی خـوارج مملکت ، آزاد می گـردد !

و کاخ ی ظالمان از بیخ ویران می شود یانه

یکی محتاج قوت است و دگر در اوج سرمایه

تـرازوی قـضـا آیا که میـزان می شـود یانه

خـمـیده قامـت مـزدور زیر ی بار مـلا کـین

و خوان خالیی مردم پر از نان می شود یانه

صـدای انفـجار مین و راکت در وطن تاکـی

درین ملک آفتاب صلح درحشان می شود یانه

بجوی و جاده ما خون بُـوَد دایم چـرا جاری

روان آب صـفا در جویباران می شود یانـه

ز جنگ خون و وحشت طفل ما آزاد کی گردد

خلاص از چنگ خون آشام گرگان می شود یانه

نصیبی ما درین دنیا مگر جهل است و نادانی

چـراغ علم در کشور فـروزان می شود یانه

ز چور و رشوه و بیداد ملت در فغان تا کی

تـفنگ پایین ز دوش زور مندان می شود یانه

ز بغض و کینه و نفرت مگر اقوام مـا روزی

رهـا از این مصیبت ملک افغان میشود یانه !؟

۱۹ جنوری ۲۰۱۹

جهان دانیم قراری هم ندارد

به ذیروح اعتباری هم ندارد

بهاران میشود هرسال تکرار

خزان عمر بهاری هم ندارد !

۱۷ جنوری ۲۰۱۹

عمر چند روزه به غم بیهوده دادیم بر باد

بهتر آن است که در زندگی باشیم دلشاد

عمـر جـاوید نه یافت هیچکسی در عـالم

مرگ باشد ز پی اش هر که نو از مادر زاد

خـوب دانی که غریب ایم و روانیم به فـنا

بر کشی چـنـد ازین دار و ندارت فـریاد

عشق ورزیم به هـمنوع و کنـیم هدیه مهر

چونکه داعی اجل کـرده کمـین چون صیاد

سعی کـن نام نکـو از تـو بمـاند بـاقـی

جـاودان زنده بـمانی ؛ نـبرنـدت از یـاد

ظلم بـگـذار و به اخـلاص و صـفا رو آور

نه شوی شهره ی نفرت چو یزید و شداد

۱۵ جنوری ۲۰۱۹

از ظلم و ستم کاش رهیدن بودی

بر درد بشر گوش شنیدن بودی

ای کاش درین دوروزه عمر فانی

بر منزل مقصود رسیدن بودی !

۲۷ دسمبر ۲۰۱۸

در شهر چو من عاشق و دلباخته تری نیست

در عشق چو من دلشده بی پاو سری نیست

در درس جنون… نمره ای ممتاز .. گرفتم

اندر نظرم بهتر از این هم .. هنری نیست

مژگان تو صف بسته چنان.. لشکر چنگیز

جز سینه ز آماج نگاهت .. سپری نیست

در بادیه ی عشق چو من بی سر و پا کو ؟

شوریده و دیوانه و خونین جگری نیست

خواهم که کشم بال و به دنبال تو .. آیم

افسوس که این دلشده را بال و پری نیست

معطوف نه گشت جانب من گرم نگاهت

یلدای شب ی هجر مراهم سحری نیست

رفتی و نیامد خبرت هیچ …… کجایی!

جز نقش خیال تو به ذهنم اثری نیست

بیمارم و پرسیدن بیمار ….. ثواب است

اهدای قدوم تو بجز شعر تری نیست !

۲۴ دسمبر ۲۰۱۸

موی خود را هر زمان بردوش افشان می کند

همچو مویش حال ما را هم ، پریشان می کند

یک کسوفی کامل افتد ، پیش چشمانم که او

روی خود در ابر مو ، گاهیکه پنهان می کند

گر کند بر چهره ی گل گون ، حایل کا کلش

روز روشن در نظر گاهم ، شبستان می کند

پیر و برنا محو گردند ، از فروغ ی چهره اش

بر سمند ی دلبری ؛ وقتیکه جولان می کند

با قد ی موزون خرامان ، گر به معبد بگزرد

از عبادت منحرف او ؛ شیخ صنعان می کند

گر بیاراید به وسمه ، چشم ناز خویش را

در تزلزل ؛ خانه یی تقوا و ایمان می کند !

مثل بلبل مست گردد ، دل درون ی سینه ام

غنچه یی لبهای خود ، وقتیکه خندان می کند

با نگاه یی نافذ و امواج چشمش ، هر زمان

کلبه یی خسپوش صبرم،تیت و پاشان می کند

پسته یی لب را به خنده ؛ گر گشاید گاه گاه

از حلاوت نرخ قند ؛ در شهر ارزان می کند !!

۲۲ دسمبر ۲۰۱۸

در حضورت عشق را اقرار یادم می رود

مثل طفلِ نو سخن گفتار یادم می رود

هرچه خواهم برملا سازم تمامی درد دل

لیک نزدت گفتن و اظهـار یادم می رود

گل مـرا خار مغیلان بی تو آید در نظر

با تو بودن رنجش و ادبار یادم می رود

چـون ببینم در بـهاران آن رخ گلگون تو

سیر بستان و گل و گلزار یادم می رود

دیدن چشمان مستت ، مست میسازد مرا

چـند روزه حـالت ی خـمار یادم می رود

رنج بسیاری کشیدم محض هجرت سالها

از نگاهـت ، آن همـه آزار یادم می رود

خواستم اوصاف حسنت را بگویم در غزل

چون به زلفت میرسم اشعار یادم می رود

۲۱ دسمبر ۲۰۱۸

محض دیدارت به ملک تو سفر خواهم نمود

گاه گاهی در سرِ راهـت گذر خواهم نمود

با سماجـت یا به عـذر و التماس و یا دعـا

کیـنه و قهر ِ وجـودت را بدر خواهم نمود

خورده ام زخم فـراوان زان کمان ابروان

از سنان مژه ات چندی حـذر خواهم نمود

گریه و زاریـم حضورت هـیچ تاثیری نکرد

در قمـار عاشقی تاکی ضـرر خواهم نمود

اعتـیادم من به افـیون نگاهـت، جان مـن

درخمـارت فاژه هـای سربسر خواهم نمود

معتکف شبهای چله بر درت خواهم نشست

در خیالت این همه شبها سحر خواهم نمود

گر تو با من همرهٔ از سیب ممنوعه چه باک

میل خوردن بی محابا از شجر خواهم نمود !

۱۹ دسمبر ۲۰۱۸

افسوس که این جهان به کس همدم نیست

از نـیش زمـانه هـیچکس بـی غــم نـیست

این لـحـظه ی زندگی که داری خوش باش

زیـراکـه همـیشه کس درین عـالـم نیست !

۱۹ دسمبر ۲۰۱۸

هر زمان از زیر چادر چهره ات وا می شود

نا خود آگاه مهر تو در سینه پیدا می شود

از تماشایی بهـار حسن گلـگونت به باغ

پنـدک گل در زمستان هم شکوفا می شود

از شب یلدای هجران یافت سیاهی دیده ام

از انـاری خـوان حسنت باز بیـنا می شـود

نگهت زلفـت رسـد گـر بر مشام مـولوی

بـر سرِ سـجاده رقاص ی سرا پا می شود

هـمچو صنعان هرکه بیـند چشم جادوی ترا

تارک زهـد و عـبادت گشته ترسا می شود

گر پریشان موی شبرنگت کنی بر دوشخود

در نظر کوتاه مـرا شب هـای یلدا می شود !!

۱۶ دسمبر ۲۰۱۸

ما جمله گی سهیم در این خوان مادریم

خود قانعی که در نسب و نوع برادریم

بنگر به سوی مردم دنیا و علم و کار

ماهم به سوی جهل ، شتابان تگا وریم !

درخورد قتل مردم مظلوم، ما چراست ؟

گرچه به خورد وخواب همه ما برابریم .

عالم روان بطرف دانش تخنیک و معرفت

ماهم در انتحار و کشتن همنوع نو آوریم!

مارا امید روز بهی ، نیست در… وطن

شد سالهای سال که در خون ، شناوریم

از بهر حفظ قدرت ، ایل و تبار… خود..!

گاه سچه مسلمیم و گهی پاک.. کافریم !

ای آفتاب امن ..زخراسان، طلوع… نما !

ما خسته از سیاهی و محتاج ،.. خاوریم…..

۱۴ دسمبر ۲۰۱۸

چشـم داشتم غم به پایان می رسد اما نشد

کهنه زخمی من به درمـان میرسد اما نشد

بر کـویری سوخـته دل امید باران داشـتم

از لبـش در قالـبم جـان می رسـد اما نشد

آرزو داشتم ز انفاسش چو تسـنیم بهـشت

بر دماغـم عـطر ریحان می رسـد اما نشد

بر امیدی آنکه بـویی یوسف گمـگشته ام

بر من ی اعمی به کنعان می رسد اما نشد

در بـیابان هـلاکت خشک کامم خـواسـتم

آبـش از چـاه زنـخـدان می رسـد اما نـشد

عمـر را ضایع نمـودم محض وصلـش سـالها

وضع بی سامان به سـامان می رسد اما نشد

۱۳ دسمبر ۲۰۱۸

هرکه بیند رنگ آن رخسار شاعر می شود

بر قـدِ چون سرو آن رفتار شاعر می شود

با جمال بی مثالت گـر به شـهری بگذری

اهلِ حـرفه جمله در بازار شاعر می شود

با رخ گلگـون بر آیی گر بهاران سوی باغ

بلبلِ شـوریده در گلـزار شـاعر می شود

سوی صحرا گربه آن چشم و خرامت بگذری

کبک و آهو در دلِ کوهسار شاعر می شود

نام زیبایی خـودت را روی کاغـذ درج کـن

هم مِداد و کاغذ و خودکار شاعر می شود

گـر ببـینـد آن لب و خال و بـنا گـوش تـرا

مـولوی بـا سبـحه و دستار شاعر می شود

۱۱ دسمبر ۲۰۱۸

رفته است دلـدار مارا تک و تنها مانده است

نقش نام خویشتن در سینه ام جا مانده است

یادم است فصلِ زمستان برف بازی های ما

یاد آنـروز ها هنوز در دل تمـنا مانده است

هر کجا رفـته سـلامت باشدو دلجمع و شاد

دردو رنج وسور براین جان شیدا مانده است

رفت مجنون با دلِ پُـر حسرتش در زیر خاک

اسم لیلا نقش بر شِن های صحرا مانده است

عمـر وامق در غـم و اندوه بگـذشت همچنان

دردلش بس زحمت ی هجران عذرا مانده است

از همان روزی که شد محروم رویت چشم ما

سـوی قاب عکس تو، محـو تماشا مانده است

مـی تـپد دل در مـیانِ سینه ام از فـرقـتـت

همچـو ماهی دور از امواج دریا مانده است

۹ دسمبر ۲۰۱۸

نـه فـهمم چیز ٱڤین اې غـهڅ تو شهنده

پِس هر شینتاث مو دِل څوند جاڤه کهنده

تو خیزند کهی یو جرات وز خو دهرڐ لوم

مو زڤ گولین جـناو گهپ ذهدتِه بهنـده

۹ دسمبر ۲۰۱۸

اگر انسان بُـدن از حق خطاب است

وگر حبل المتـین ما را کتاب است

چـرا ؛ ما بذر جنـگ و کـینه کاریـم

ز دنیا سـهـم ما ، آیـا عـذاب است !

۵ دسمبر ۲۰۱۸

در زمستان دل من گرم بغل می خواهد

لب شیرین چنان قـند و عسل می خواهد

من که معـتاد تماشای جمالش هستم

لیـک دلدار ز من ترک عمـل می خواهـد

خاطـرم رفـتن بسـتان به هنگام بـهار

روز باران دو بدو بـرج حمل می خواهد

همه اشعار من از وصف رخش مشحون است

شـوخ چشـمـی بنگر باز غـزل می خـواهد

تشنه ایٔ خون من است دلبرک شوخ نژاد

زخـم برفرق سـرم را به جـبل می خواهد

منکه فرمان بر و مرهون و مطیعش هستم

ازچه رو روز و شبان جنگ و جدل می خواهد !!

۲ دسمبر ۲۰۱۸

Print Friendly, PDF & Email

One thought on “میرمست میرزاد

  1. nazrimohammad(weqar)

    بسیار شعر های زیبا سروده است مدیر صاحب میرمست خان .

Comments are closed.