حلیمه سلیمی

حلیمه سلیمی

پس ازتو مردن تدریجی انتخاب کسی

 وضرب صفر شد اینجا توان و تاب کسی

پس از تو باغ خزان شد، کلاغ ها مردند

 و سوخت آتش غم خانه ی خراب کسی

 زمن چه مانده بعد تو یک جوان پیر

 اسیر پنجه ی کابوس گشته خواب کسی

پس ازتو در غزلم واژه ی محبت مرد

 فقط دوپاره چرند است شعر ناب کسی

میان ره نگذاری دوباره بر گردی

 مگر که پاک شود عاقبت حساب کسی

نگاه کردی و برگشتی و سپس رفتی

 و ریخت پشت سرت اشک اضطراب کسی

۲۷ می ۲۰۲۰

غمت غبار تباهی به چادرم کرده

 و با ضعیف ترین ها برابرم کرده

زمانه هرچه بلا بود بر دلم کوبید

 و خاک عالم و آدم که بر سرم کرده

 کجا روم؟ به کی ایمان برم؟ چه چاره کنم؟

 و حرف توبه نیاور که کافرم کرده

جنون من که به دیوانگی بپیوندد

 و مانده ام که چرا عشق باورم کرده

همیشه قدرت گام نخست در من بود

 و نوش باد غمی را که آخرم کرده

۱۲ می ۲۰۲۰

بالا بود بهای وصالت، اما به چند؟

 حق میدهم به اینهمه دیوانگی بخند

آنچه مرا بدون تو تعبیر میکند

 بعد ازتو شعر نیست فقط چند تا چرند

 آزاده ام و باهمه آزاده بودنم

 فرمانروای عشق مرا میکشد به بند

لعنت به خاطرات مجازی که بعد تو

 فکر مرا بهم زده تسخیر کرده اند

جان میدهم و دست توانمند گردباد

 این مرده را ز خاک رهت میکند بلند

من هرچه از جنون تو آموختم همین

 بر آنچه قسمتت نبود هیچ دل مبند

۸ می ۲۰۲۰

ای بیتو مرگ عافیت و زندگی عذاب

 سهم من از گذشت زمان درد و اضطراب

در خاطرم نبود تو تکرار میشود

 با تیک تاک ثانیه گردی زپشت قاب

 گیرم که دل بریده ای از من تمام عمر

 گیرم که ساده میگذری از منی خراب

کی شسته میشوند همه خاطرات من

 از لابلای ذهن تو با سگرت و شراب

هرشب که گرد یاد تو من پرسه میزنم

 حس میکنم حضور ترا روی رختخواب

آقا تو هم غرور مرا دست کم نگیر

 اینبار از گذشته خود روی بر نتاب

جان میکند کسی وسط جاده های شهر

 رد میشوی و مینگری از پس نقاب

بر من تو مرده ای و بر این ناسروده ها

 مرگ تو پرسشیست که وامانده بی جواب

رفتی و باتو از دل تنگم قرار رفت

 ای بیتو مرگ عافیت و زندگی عذاب

۳ می ۲۰۲۰

و باز قصه ی تلخیست بینوا بودن

 و در کنار غمت از خودت جدا بودن

میان قلب حزینم فقط تو جا داری

 و من میان دلت با هزار ها بودن

 سکوت واژه ی پر حرف و حسرت است اینجا

 به کنج ثانیه ها سرد و بیصدا بودن

میان بستر غم ها شبیه یک کابوس

 به درد درد ی فراق تو مبتلا بودن

قرار همدلی خویشرا به هم زدن و

 خلاف این همه قول و قرار ها بودن

دل حزین مرا عاقبت چه سود از عشق

 جز اینکه در غمت هر روز در بلا بودن

گذشته از همه این حرف هاست قول من

 هنوز عاشق و دلداده ی ترا بودن

۲۶ اپریل ۲۰۲۰

تو نیستی و بهم خورده است حال من

 شکسته دست بد سرنوشت بال من

و مانده ام که در این پرتگاه تنهایی

 چگونه سر بشود بیتو ماه و سال من

 من و دو تا سگ ولگرد در خیابان ها

 بجز تو هیچکسی نیست در خیال من

یگانه دشمن این زنده گی لعنتی ام

 غرور توست و اندیشه ی محال من

به راه خیره شدم با نگاه درد آلود

 مگر که ثانیه ای هم شوی تو مال من

و بی حضور تو آرام رنگ میبازد

 امید بی ثمر و دور و پر ملال من

به یاد خاطره ها التماس، بعد ازمن

 به بازوان ظریفت ببند شال من

۱۷ اپریل ۲۰۲۰

تا که وصفت در دل اشعار جاری میشود

 شاعر چشم تو لجباز و فراری میشود

عشق غوغا میکند وقتی که پیش چشم هام

 از خجالت گونه ات سرخ و اناری میشود

 تا که میلرزد به رگبار غمت مرغ دلم

 حال و احوال دل من اضطراری میشود

میروی و نقش میبندی تو در قاب خیال

 تابلوی خاطراتت یادگاری میشود

آه ،انگشتان سرد من به باف موی هات

 سوژه ی خوبی برای یک قناری میشود

از حضورت برگ برگی دفترم گل میکند

 واژه های شعر سرتا پا بهاری میشود

۲۵ مارچ ۲۰۲۰

پس از تو هیچ ندارم بسر هوای دگر

 نه تاب ماندن و آغاز ماجرای دگر

قرار نیست که باور کنم به هیچکسی

 فرار میکنم از شهر تان بجای دگر

 دلم به طرز عجیبی ترا گرفتار است

 چگونه سر بگذارم به شانه های دگر

تو میروی و به شهری که خاطرات تو است

 خراب میشود از فرقتت بنای دگر

دلیل این همه دیوانگی نخواهد بود

 بجز نوای دل آسای تو صدای دگر

بهار خاطره ها رنگ و بو کجا دارد

 به من که هجر تو آورده صد بلای دگر

تو و رقیب ،و دنیای پر ز خوشبختی

من و تحمل درد و غم و عزای دگر

۲۲ مارچ ۲۰۲۰

دل بریدن از دلت اینقدر ها آسان نبود

 مُرد از غم آنکه دردش را کسی درمان نبود

سرزدی بر آستان کو چک دل، رد شدی

 خانه ی محزون قلبم شهر بی پرسان نبود

 در تشنج در حضورت آنکه پر پر شد خدا

 گر خدایی کوچکی هم داشت بی ایمان نبود

خشک گردیدم میان دشت های بیکسی

 لاله ی خشکیده ی دل را دمی باران نبود

چون تو راه بیوفایی را بلد بودم ولی

 از خیانت هیچگاهی گرد بر دامان نبود

تار پودی روح بیمارم چنان ازهم گسیخت

 کوهکن هم اینقدر دیوانه و سرسان نبود

گر به دنبالت نمی آمد دلی لجباز من

 مثل قو در فصل های سرد سر گردان نبود

خسته گشتم از رسیدن،از شکستن از عبور

 این مسیر خسته را که دور برگردان نبود

مفت دل بخشیدن و جان کندن از بهرت چه سود

 ارزشت نا مهربان اصلا به نقد جان نبود

هرچه شاعر واژه هایش را بخاک و خون کشید

ماجرای عقده ی دل را دمی پایان نبود

۲۴ فبروری ۲۰۲۰

تحمل سخت و دشوار است درد بیقراری را

 خیانت سوخت اینجا ریشه ی هر انتظاری را

منی که در کنارت از همه بگذشته ام اکنون

 کجا با خود برم بی معرفت این شرمساری را

 بپاس حرمت احساس پاک عشق در این شهر

 دلم یک عمر طاقت کرده درد بردباری را

و چشمانی که با اشک ندامت خیره بر راهت

 به خلوت ساخته این دیده ام دریای جاری را

چه جرمی رفت از این خسته و سر در نمی آرم

 همینکه بی سبب روی دلم پا می گذاری را

همای بخت یکدم سوی خوشبختی نرفت هرگز

دلی پر نکبتم می‌تازد این بی بند و باری را

۱۹ فبروری ۲۰۲۰

و تو زیباتر از آنی که تمنا داری

 زین سبب کنج دل بی پدرم جا داری

مشکلی نیست که من تا چه حدی غمگینم

 تو توانایی فرسودن غم ها داری

 از دلم بیخبری آه، ولی حق با توست

 اینکه من خانه خرابم تو چی پروا داری

گر هزاران بشود جمع دلم تنگ تو است

 تو یکی لیک بهای همه دنیا داری

از چی رو من نظری بر طرف غیر کنم

 تو که در سینه حضوری تک و تنها داری

قصه عشق فقط از منی آشفته بجو

و من عاشقتر از آنم که تقاضا داری

۱۹ جنوری ۲۰۲۰

بیا برای تو جانم کنار بگذارم

 حلاوتی به غم روزگار بگذارم

ببینمت ز غمت زار زار گریه کنم

 دمی گرفته ترا در کنار گریه کنم

 کویر خشک دلم را ز وصل کن سیراب

 حجاب تلخ تنفر ز چهره ات بر تاب

مرا ببر تو به آنجا که جاویدان باشم

 و با تو از غم هجر تو در امان باشم

تحملم همه از راه درد و مجبوریست

 و آنچه سد من و توست در میان دوریست

فقط بدام تو و عشق تو گرفتارم

 و هست و بود جهان بیتو نیست در کارم

من از تبار خطا و جفا نیم بخدا

به صدق خویش زلیخای ثانیم بخدا

۷ جنوری ۲۰۲۰

چه شد سهمم زعشقت غیر رنجوری عزیز من

 غم و درد وسرشک وعاقبت کوری عزیز من

مرا مهر و وفا و غصه خوردن در غم هجرت

 ترا جور و ترا ناز و ترا دوری عزیز من

 در اینجا دل سپردن سخت تاوان و خطر دارد

 نداری گر دلش را چیست مجبوری عزیز من

میان سایه ای تنهایی ام دق میکند شعرم

 نمیدانم چرا اینگونه بی نوری عزیز من

ندارم انتظاری دیگر از تو هر چه بادا باد

 نباشی جز نمک بر زخم ناسوری عزیز من

مبادا بعد رفتن عاشقت بیچاره پنداری

 که هجران مینماید از دلش پوری عزیز من

سراغم را بگیری گر شود روزی نیابی هیچ

 بجز خاک ندامت بر لب گوری عزیز من

کنون عاشقترین قلب جهان را باختی بد شد

محبت را نباید باخت اینجوری عزیز من

۳ دسمبر ۲۰۱۹

من و یک استکانی قهوه و آهنگ تنهایی

 گرفته رنگ و روی هستی ام را رنگ تنهایی

 و درشهر خیال خویشتن گم میشوم در خود

 پس از این مینوازد گوشهایم زنگ تنهایی

 به زیر قطره باران غم ها میزنم باخود

قدم در کوچه های خسته و دلتنگ تنهایی

 به رویایی که روزی پر زدم در آسمان عشق

 فرو میریزد ایندم با نوای جنگ تنهایی

 و باز اندر دل شب اختلاط بغض و اشک و آه

 شده حسرت به عمق دردها فرهنگ تنهایی

 جدا از هست و بود زنده گی در ماتم هجران

 چی بیرحمانه میسوزد دلم را ننگ تنهایی

 دوباره دوزخی از حیله و نیرنگ تنهایی

من و یک استکان قهوه و آهنگ تنهایی

۲۶ اکتوربر ۲۰۱۹

به ارتکاب کدامین خطا خداوندا

 بهم زدی همه عمر مرا خداوندا

 تو درد را به دلِ کس روا نمی دیدی

 اما برای دل من چرا خداوندا

 چه حکمتی مگر از راه دل شکستن من

نهفته بود در این ماجرا خداوندا

 دلت نسوخت؟ که اینگونه باشلاق زدی

 به گونه های منی بینوا خداوندا

 اگر به درگه ی نیکت پسند خوبیهاست

 چرا زدی همه را پشت پا خداوندا

 منی که تشنه ی لطف و عنایت ات بودم

 غریق صد غم و درد و بلا خداوندا

 ولی هنوز به لطف تو چشم در راهم

گره کار مرا در گشا خداوندا

۱۴ اگست ۲۰۱۹

تو شاخ سبزِ امید مرا تبر باشی

 دلیل نم نمِ این دیده های تر باشی

 بیا ببین که چه کردی تو با دلم نامرد

 بیا که سوختنم را نظاره گر باشی

 به پیشگاه غرورت نهال قامت من

همیشه خم شده تا استوار تر باشی

 ترا تحمل یک لحظه هم نخواهد بود

 اگر بجای من اینگونه در به در باشی

 ﻏﺮﻳﺐ و ﻏﻤﺰﺩﻩ ﺩﺭ اﻭﺝ ﻧﺎﺻﺒﻮﺭﻱ ﻫﺎ

 ﺗپیدﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺻﺒﻮﺭ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻲ

 چگونه رد شده ای از دلم جنایتکار

 چرا تو قاتل احساس یک نفر باشی

 بگو به من که عدالت کجاست بی انصاف

 ز اشک چشمِ یک آشفته در گذر باشی

 چه افتخار مگر حاصلست زین عملت

 که در شکستن و تذویر با هنر باشی

 هنوز چشم به راهم بیایی و یک روز

 به مرگ عشق و امیدم جنازه گر باشی

 تو تک سرودهِ احساس من نخواهی شد

 فقط به کوچه این شعر رهگذر باشی

 و من در حسرت یک اتفاق خواهم مرد

 من از فراق تو جان میدهم خبر باشی

(سلیمیا) پس از این دل به کس نخواهی بست

تو پایبند غرور خودت اگر باشی

اول اگست ۲۰۱۹

رفتی و بر دهان غرورم لگد شدی

 این مصلحت نبود تو بیهوده بد شدی

 من کوه میشدم تو اگر تکیه میزدی

 رفتی دلیل آنچه نباید شود شدی

 میخواستم تمام توانایی ام شوی

اما تو نقطه ضعف دلم را بلد شدی

 من استوار تر شده بودم اما دریغ

از روی عشق من چقدر ساده رد شدی

دوم جولای ۲۰۱۹

و بیتو ثانیه ها خسته از شمار شدن

 دوباره رفته دلم سمت بیقرار شدن

 میان دغدغه برگ ریز هجرانت

 نمانده در سرم اندیشه ی بهار شدن

 دلم چه دیده ز دلداده گی بجز حسرت

و در فراق تو هرلحظه داغدار شدن

 مرا که از خم جانبخش بوسه ات مستم

 دیگر نباید امیدی به هوشیار شدن

 مرا دگر چه امیدی به غیر وصل تو است

 و در کنار تو یک بودن و هزار شدن

 به من چقدر دل انگیز و ساده خواهد بود

 به دست های غرور تو سنگسار شدن

 برای این غزلم افتخار میبخشی

که واژه واژه به هر مقدمت نثار شدن

اول جون ۲۰۱۹

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

 گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

 برای من مگری و مگو دریغ ! دریغ!

به دام دیو در افتی دریغ آن باشد

 جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آنزمان باشد

 مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

 که گور پرده جمعیت جنان باشد

 فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر

 غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

 کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست

 چرا به دانه انسانت این گمان باشد

 تو را چنین بنماید که من به خاک شدم

به زیر پای من این هفت آسمان باشد

۱۵ اپریل ۲۰۱۹

برای من به کنارت رسیدنم کافیست

 غمت برای به آتش کشیدنم کافیست

 یکی تو و دیگری عشق جاودانه تو

همین دو بال برای پریدنم کافیست

۲۳ مارچ ۲۰۱۹، نظیفه سلیمی

برگرد دانه دانه حسابم کن و برو

 در اشتیاق وصل خود آبم کن و برو

 بگذر ز روی قلبم و برهم بزن مرا

با دست خویش خانه خرابم کن و برو

۱۳ مارچ ۲۰۱۹، نظیفه سلیمی

به داغ نامرادی سوختم تا ساختم بیتو

 نه تنها زنده گی را مرگ را هم باختم بیتو

 چرا رنجیده ای از من، دراین غربت در این مدت

به سودای کسی دیگر مگر پرداختم بیتو

۳۰ دسمبر ۲۰۱۸ ، نظیفه سلیمی

خسته ام از درد و از رنج و عذاب زنده گی

 گشته ام در کوره غم ها کباب زنده گی

 آه حسرت های بسیار مرا دور افگنید

 وای میمیرم ازاین روز خراب زنده گی

 تاکجا باید میان درد ها پر پر زدن

کی رهایی یابم از این منجلاب زنده گی

 ای خدا این شور بختی و سیه روزی مگر

 گشته برمن از ازل درج کتاب زنده گی

 سهم من از رسم زشت دلبری اینگونه است

 عشق رویا،عشق حسرت،عشق خواب زنده گی

 زودتر ای مرگ ای رویای شیرینم برس

 گرنیایی میکشد ما را عتاب زنده گی

 ای{سلیمی} پای بر گشتن ندارم بعد از این

من که اکنون رفته از دستم حساب زنده گی

اول جنوری ۲۰۱۹

شکستم،سوختم درد وغمت را زندهگی کردم

 و عمری انتظار پیهمت را زندهگی کردم

 کشیدم نقش خوبت را به آغوش خیال خویش

 به آغوشم حضور مبهمت را زندهگی کردم

 من آن دیوانه شهرم که در اوج غم و دوری

نشستم در دل شب ماتمت را زندهگی کردم

 ندانی گرمرا شایسته خود هیچ باکی نیست

 در این سودا من هر بیش و کمت را زندهگی کردم

 گمان بردم به خود آب بقا آن زهر عشقت را

 بدین معنا زلال زمزمت را زندهگی کردم

 گنهکار گنه ناکرده بودم در غم عشقت

 که بار هجر و زجر تو ام ات را زندهگی کردم

 من عاشق،من غمگین،من مهجور و رسوا بین

 چه بیباکانه این پیچ و خمت را زندهگی کردم

 دیگر از بار تنهایی (سلیمی)را ملالی نیست

که من سوز و گداز هر دمت را زندهگی کردم

۶ نومبر ۲۰۱۸

بیا وباز دلم را به زنده گی وادار

 که هجر روت مرا سخت میدهد آزار

 به روی جاده تنهایی سالهاست کسی

 به پیشواز قدومت شده ست لحظه شمار

 دلم حباب فگاریست در تلاطم اشک

به خون تپیده خموشانه در دل ابحار

 بحال تیره خزیدم میان حسرت ها

 ز فرط درد زدم سر به هر در و دیوار

 چرا سراغ دل خسته ام نمیگیری

 مگر گناه ست به رسمت عیادت بیمار

 مخوان بگوش دلم وعظ دیگر ای زاهد

 خراب باده عشقم مرا به وعظ چی کار

 ز تو خرابم و افسرده ام بیا و دیگر

 بلای نامدنت را به من روا تو مدار

 بیا بخند به رویم چوگل شگوفه کنم

 به روزگار سیاهم نوید تازه بیار

 دلی که بر سر راهت فتاده مدت ها

 چگونه میگذری از برش گلی بی خار

 به کوله بار غمت بعد این مجالم نیست

 بیا زدوش دلم بار فرقت ات بردار

 به واژه واژه شعری {سلیمی}گمنام

زشهر خاطره ها صد سبد ترانه بیار

۹ اکتوبر ۲۰۱۸

~قطعه شعر ناچیز از خودم در وصف مادر~

مادر غم زمان به دلم بی نهایت است

 هر لحظه از دقایق عمرم ندامت است

 اندوه و درد کرده مرا داغدار لیک

هستی تو سایبان دلم باز شکرت است

این زنده گیم حاصل رنج و دعای توست

 آری همش زسعی شب و روز های توست

 گردیده ام بزرگ و دل کوچکم هنوز

 مشتاق بر نوازش و هم لای لای توست

مادر دریغ طفلک تو باهنر نشد

 باری نهال خشک دلم پر ثمر نشد

 افسوس کودکی که ورا پروریده ای

 صید زمانه گشت بتو بال و پر نشد

عمری که بیتو روز و شب اش درد و ماتم است

 دیگر تمام هستی دنیا مرا کم است

 آری درست خاطره های خیال من

 در نقش های روی جبینت مجسم است

مادر ز بار فرقت تو قامتم خمید

 این دل همیشه در هوست بین خون تپید

 درد و الم امید مرا دانه دانه چید

 دیگر زدوری رخ تو جان به لب رسید

روزی اگرشود که نیابی غبار من

 تصویر پشت شیشه بود یادگار من

 دست دعای خیر گشا برمزار من

 ماتم مکن دیگر بسرم غمگسار من

گربشنوی که رفته دل افگار دخترت

 باقلب پاره پاره از این دار دخترت

 برکنده آشیان و سفر کرده تاهمیش

 گم گشته در سکوت شب تار دخترت

آندم ترا قسم بخدا ناله ها مکن

 با خون دل دو چشم سیه سرمه سا مکن

 طاقت بیارمادر نازم صبور باش

 از بهر من تو خویش تباه و فنا مکن

جانم (سلیمی) لایق این گریه هات نیست

 لایق به این محبت و مهر و وفات نیست

 ای مونسم ببخش و حلالم بکن که چون

آسایشم به گور بدون رضات نیست

۵ اپریل ۲۰۱۷

Print Friendly, PDF & Email